167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در آتشم ز ديده شوخ ستاره ها
    در هيچ خرمني نفتد اين شراره ها!
  • گر صافدلي هست شراب است در اينجا
    ور سوخته اي هست کباب است در اينجا
  • سوداي من از ساغر سرشار شد افزون
    خشک است، اگر ريشه در آب است در اينجا
  • از ترک حيا کام گرفتند حريفان
    خون در دل صائب ز حجاب است در اينجا
  • در عالم حيراني ما جوش بهارست
    در ظاهر اگر خشک نمايد قفس ما
  • در رشته زنار کشد دانه تسبيح
    معلوم نشد در چه شمارست دل ما
  • چون ماهي لب بسته سراپاي زبانيم
    در ظاهر اگر نيست زبان در دهن ما
  • در دايره موي شکافان حقيقت
    در زلف پر آشوب شکست است ظفرها
  • در خواب عقل بوديم در زير سايه گل
    باد بهار عشقت بيدار کرد ما را
  • در گل به گلاب صلح کردند
    در عهد رخ تو باغبان ها
  • کاروان بيخودي را نعل در آتش نهد
    جلوه جام هلالي در فروغ ماهتاب
  • در لباس ديده يعقوب، حسن يوسفي است
    در بلورين جام صائب باده چون آفتاب
  • عشق در دلهاي روشن بي قراري مي کند
    پرتو خورشيد در آيينه دارد اضطراب
  • در زمان خط، مدار چشم او بر مردمي است
    گردن عامل بود باريک در پاي حساب
  • عاشق حيران همان در وصل گرم جستجوست
    ماهيان از شوق آب آرند بيرون پر در آب
  • معني نازک نمايد جلوه در دلهاي صاف
    مي توان ديدن هلال عيد را بهتر در آب
  • کوشش جان برنيايد با گراني هاي جسم
    آب در آهن گران سيرست، چون آهن در آب
  • در گشاد عقده گردون به خود چندين مپيچ
    کاين سبکسر در گره چيزي ندارد چون حباب
  • غير را در خلوت دربسته ما بار نيست
    در ميان جمع تنهاييم ما همچون حباب
  • ريزش اهل کرم در پرده صائب خوشترست
    بيشتر فصل بهاران در سحاب است آفتاب
  • معني رنگين به آساني نمي آيد به دست
    در تلاش مطلعي زد غوطه در خون آفتاب
  • آب را مانع ز گرديدن شود در ديده ها
    داغ روي اوست در حيرت فزايي آفتاب
  • مي کند دلجويي ذرات، از کوچکدلي
    در جهان خاک با سر در هوايي آفتاب
  • شبنم افتاده را در ديده خود جا دهد
    در سبکروحي ندارد نارسايي آفتاب
  • تا نمي در جويبار همت سرشار هست
    کي کند صائب گدايي از در دلها شراب؟