167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • چه سود که نقاش کشد صورت سيمرغ
    چون در نفس باز پس انگشت گزان است
  • هر شور وشري که در جهان است
    زان غمزه مست دلستان است
  • در عشق فنا و محو و مستي
    سرمايه عمر جاودان است
  • در عشق چو يار بي نشان شو
    کان يار لطيف بي نشان است
  • در جام جهان نماي ما ريز
    آن باده که کيمياي جان است
  • در عشق درد خود را هرگز کران نبيني
    زيرا که عشق جانان درياي بي کران است
  • ليکن چو باهش آيد در خود کند نگاهي
    حالي خجل بماند داند که نه چنان است
  • چون ابروي توست چون کماني
    چندين ز هم از چه در زبان است
  • گفتي که دلت بسوز در عشق
    يعني که سپند عاشقان است
  • از دست تو دل چگونه سوزم
    چون پاي غم تو در ميان است
  • يک ذره غم تو خوشتر آيد
    از هر شادي که در جهان است
  • آن درد که در دل من از توست
    هر وصف که گويمش نه آن است
  • در روي من شکسته دل خند
    گر موجب خنده زعفران است
  • يارب چه کسي که در دو عالم
    کس قيمت عشق تو ندانست
  • ز پيدايي هويدا در هويداست
    ز پنهاني نهان اندر نهان است
  • اگر داري سر اين پاي در نه
    به ترک جان بگو چه جاي جان است
  • برو عطار و ترک اين سخن گير
    که اين را مستمع در لامکان است
  • حال من خود در نمي آيد به نطق
    شرح حالم اشک خونين من است
  • من چرا گرد جهان گردم چو دوست
    در ميان جان شيرين من است
  • در عالم عشق کار عطار
    از شيوه فخر و عار بيرون است
  • چون مدتي برآيد سايه نماند اصلا
    کز دور جايگاهي خورشيد در کمين است
  • شير در کار عشق مسکين است
    عشق را بين که با چه تمکين است
  • من چو فرهاد در غمش زارم
    کو به حسن و جمال شيرين است
  • صفتش در زمانه ممتاز است
    ديدنش روح را جهان بين است
  • بت ترساي من مست شبانه است
    چه شور است اين کزان بت در زمانه است