167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • عارضت کازرده گردد از نظر
    هر زماني در نظر نيکوتر است
  • چون کسي را بر ميانت دست نيست
    دست با تو در کمر نيکوتر است
  • به دهان و به ميانت ماند
    چشم سوزن که به دو رشته در است
  • کي کند عاشق نگاهي در جهان
    زانکه عاشق را جهاني ديگر است
  • در نيابد کس زبان عاشقان
    زانکه عاشق را زباني ديگر است
  • نيست عاشق را به يک موضع قرار
    هر زماني در مکاني ديگر است
  • جوهر عطار در سوداي عشق
    گويي از بحري و کاني ديگر است
  • تا که در درياي دل عطار کلي غرق شد
    گوييا تيغ زبانش ابر باران گوهر است
  • داني تو که سر کافري چيست
    آن دم که همي نه در حضور است
  • در آن صحرا نهاده تخت معشوق
    به گرد تخت دايم جشن و سور است
  • سراينده همه مرغان به صد لحن
    که در هر لحن صد سور و سرور است
  • خطا گفتم مگر مشک ختاست او
    که در پيرامن بدر منير است
  • جهان جان سزاي وصل او هست
    که او در جنب وصل او حقير است
  • فريد يک دلت را يک شکر ده
    که در صاحب نصابي او حقير است
  • صد هزاران هزار قرن گذشت
    ليک در اصل جمله يک سوز است
  • روي چون روز در نقاب مپوش
    زلف شبرنگ تو نقاب بس است
  • گر همه عمر اين خطا کردم
    در همه عمرم اين صواب بس است
  • تاب در زلف دلستان چه دهي
    دل من بي تو جاي تاب بس است
  • گر ز ماهي طلب کني سي روز
    از توام سي در خوشاب بس است
  • وشاقي اعجمي با دشنه در دست
    به خون آلوده دست و زلف چون شست
  • چو کرد اين کار ناپيدا شد از چشم
    چون آتش پاره اي آن پير در جست
  • ببريد و نشان و نام از او رفت
    ندانم تا کجا شد در که پيوست
  • دلي پر خون درين هيبت بماندست
    فلک پشتي دو تا در سوک بنشست
  • دريغا جان پر اسرار عطار
    که شد در پاي اين سرگشتگي پست
  • نعره برآورد و به ميخانه شد
    خرقه به خم در زد و زنار بست