نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
خواب
در
بنهاده اي بيداريي
بسته اي
در
بي دلي دلداريي
جوشش و افزوني زر
در
زکات
عصمت از فحشا و منکر
در
صلات
ميوه شيرين نهان
در
شاخ و برگ
زندگي جاودان
در
زير مرگ
هر يکي از ديگري استوده تر
در
سخا و
در
وغا و کر و فر
در
جهان نبود مددشان از بهار
جز مگر
در
جان بهار روي يار
از قدح گر
در
عطش آبي خوريد
در
درون آب حق را ناظريد
آنک عاشق نيست او
در
آب
در
صورت صورت خود بيند اي صاحب بصر
چون بکرد آن منع دلشان زان مقال
در
هوس افتاد و
در
کوي خيال
گر ببندي
در
صطبلي گاو نر
باز يابي
در
مقام گاو خر
در
سبب چون بي مرادت کرد رب
پس چرا بدظن نگردي
در
سبب
اندر آن قلعه خوش ذات الصور
پنج
در
در
بحر و پنجي سوي بر
در
تضرع جوي و
در
افناي خويش
کز تفکر جز صور نايد به پيش
نک
در
افتاديم
در
خندق همه
کشته و خسته بلا بي ملحمه
در
تفحص آمدند از اندهان
صورت کي بود عجب اين
در
جهان
امردي و کوسه اي
در
انجمن
آمدند و مجمعي بد
در
وطن
در
خموشي هر سه را خطرت يکي
در
سخن هم هر سه را حجت يکي
بازي آن تست بر روي بساط
خويش را
در
طبع آر و
در
نشاط
حق ندارد خاصگان را
در
کمون
از مي احرار جز
در
يشربون
چرخ را چرخ اندر آرد
در
زمن
چون بخواند
در
دماغش نيم فن
عمرها بوده عزب مشتاق و مست
بر کنيزک
در
زمان
در
زد دو دست
هي
در
آ
در
کشتي ما اي نژند
يا تو آن کشتي برين کشتي ببند
مي گريزي از پشه
در
کزدمي
مي گريزي
در
يمي تو از نمي
خويشتن رسوا مکن
در
شهر چين
عاقلي جو خويش از وي
در
مچين
اي طمع
در
بسته
در
يک جاي سخت
که آيدم ميوه از آن عالي درخت
بهر نادر حکمتي
در
علم حق
که نبشت آن حکم را
در
ما سبق
خود کي کوبد اين
در
رحمت نثار
که نيابد
در
اجابت صد بهار
در
فلان موضع يکي گنجي است زفت
در
پي آن بايدت تا مصر رفت
اصبع ملدوغ بر
در
دفع شر
در
تعدي و هلاک تن نگر
نيست مخفي
در
نماز آن مکرمت
در
گنه خلعت نهد آن مغفرت
آمد و
در
سبط افکند او گداز
که بدانک امن
در
خوفست راز
امن ديدي گشته
در
خوفي خفي
خوف بين هم
در
اميدي اي حفي
اندرين فسخ عزايم وين همم
در
تماشا بود
در
ره هر قدم
گرچه
در
صورت از آن صف دور بود
ليک چون دف
در
ميان سور بود
شاهي و شه زادگي
در
باختست
از پي تو
در
غريبي ساختست
ور
در
آزاديت چون خر راه نيست
هم چو دلوت سير جز
در
چاه نيست
خويش را
در
خواب کن زين افتکار
سر ز زير خواب
در
يقظت بر آر
اندر آن دم جوحي آمد
در
بزد
جست قاضي مهربي تا
در
خزد
اندر آمد جوحي و گفت اي حريف
اتي وبالم
در
ربيع و
در
خريف
عاشقي کو
در
غم معشوق رفت
گر چه بيرونست
در
صندوق رفت
زو شنيده بود آواز از برون
در
شري و بيع و
در
نقص و فزون
در
دل خود ديد عالي غلغله
که نيابد صوفي آن
در
صد چله
منطقي کز وحي نبود از هواست
هم چو خاکي
در
هوا و
در
هباست
در
جزاي آن عطاي نور پاک
تو زدي
در
ديده من خار و خاک
گفت اگر اين مکر بشنيده بود
لب ببندد
در
خموشي
در
رود
ديوان شمس
در
آسيا گندم رود کز سنبله زادست او
زاده مهم ني سنبله
در
آسيا باشم چرا
در
عوض عبير جان
در
بدن هزار سنگ
از تبريز خاک را کحل ضياي نفس ما
چو اندر نيستي هستست و
در
هستي نباشد هست
بيامد آتشي
در
جان بسوزانيد هستش را
بي پاي طواف آريم گرد
در
آن شاهي
کو مست الست آمد بشکست
در
ما را
در
رنگ کجا آيد
در
نقش کجا گنجد
نوري که ملک سازد جسم بشر ما را
در
عشق تو خمارم
در
سر ز تو مي دارم
از حسن جمالات پرخرم تو جانا
صفحه قبل
1
...
327
328
329
330
331
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن