167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

عشاقنامه عبيد زاکاني

  • اگر چه سست مهري زود سير است
    چنين در دور تا ديده است دير است
  • در اين پرده خرد را نيست راهي
    ندارد دانش آنجا دستگاهي
  • طلسمي اين چنين از دور ديدن
    کجا شايد در احکامش رسيدن
  • نيازي عشق و دل در کس نبندي
    دگر چون ابلهان بر خود نخندي
  • من اندر عيش و بختم در کمين بود
    چه شايد کرد چون طالع چنين بود
  • در اين معني بسي تقرير کردند
    به آخر دست اين تدبير کردند
  • ز هر نوعي بسي در رفع کوشيد
    غريمش هر سخن کو گفت نشنيد
  • به پشت بادپائي بر نشاندش
    ز آب ديده در آذر نشاندش
  • چو اين ناخوش خبر در گوشم آمد
    به صد زاري دل اندر جوشم آمد
  • دلم را نوبت شادي سرآمد
    غمش نوبت زنان از در درآمد
  • تم در غصه هجران بفرسود
    دلم خون گشت و از ديده بپالود
  • که در دل آتش سودا ميفروز
    ز حسن دلفروزان ديده بر دوز
  • شبي چون شام در فرياد و زاري
    به صبح آوردم اندر نوحه کاري
  • ز مژگان اشک خونين بر زمين ريخت
    ز روي مهرباني در من آويخت
  • به من ميگفت کاي خو کرده با من
    بسي در وصل جان پرورده با من
  • تو آن در عشق رويم داستاني
    تو آن بگزيده يار مهرباني
  • کنون چون بي مراد از حس تقدير
    فتادي در چنين هجران دلگير
  • تصور شد دلم را کاين وصال است
    چه دانستم که در خوابم خيال است
  • درآمد صالح شوريده در کار
    شدم از سؤ بخت خفته بيدار
  • به آزرم از جمالش پرده بردار
    بنه در پيش او بر خاک رخسار
  • ز سوداي غمت ديوانه گشتم
    به عشقت در جهان افسانه گشتم
  • به وصلت سال و مه در کامراني
    همي کردم به عشرت زندگاني
  • چنان در وصل تو خو کرده بودم
    چنان مهرت به جان پرورده بودم
  • تو آنجا خرم و شادان نشسته
    من اينجا در غم از جان دست شسته
  • کجات آن هر زمان از دلنوازي
    کجات آن در وفا گردن فرازي