167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

عشاقنامه عبيد زاکاني

  • ز شوقش آتشي در جانم افتاد
    دلم درياي خون از ديده بگشاد
  • دگر بار از سر سوزي که داني
    در آن بيچارگي و ناتواني
  • فتادم باز در پايش به خواري
    بدو گفتم ز روي بيقراري
  • از اين در گر مرا کاري برآيد
    به لطف چون تو غمخواري برآيد
  • بکن پروازي اي باز شکاري
    بنه گامي مگر در دامش آري
  • ترا دولت به کام و بخت فيروز
    نياورده شبي در هجر تا روز
  • قدم در ره نهاد از روي ياري
    به جان آورد شرط جان سپاري
  • گل صد برگ در پاي تو مرده
    صنوبر پيش بالاي تو مرده
  • خردمندان که در نظم سفتند
    نگه کن اين سخن چون نغز گفتند
  • « چو نيل خويش را يابي خريدار
    اگر در نيل باشي باز کن بار »
  • من ار با او بياري سر در آرم
    دگر پيش کسان چون سر بر آرم
  • دلت در عشقبازي ناتمام است
    بهل تا ميزند جوشي که خام است
  • چنين تا چند کوشي در هلاکش
    بترس آخر ز آه سوزناکش
  • بس اين بيچاره را در درد کشتن
    چراغش را بباد سرد کشتن
  • من آن پير کهنسالم که در کار
    جوانان از من آموزند هنجار
  • گرفتم کز تو کامي برنگيرد
    چرا بايد که در هجرت بميرد
  • نميگويم که در پيشت نشيند
    بهل تا يکدم از دورت ببيند
  • « عتابش گرچه ميزد شيشه بر سنگ
    عقيقش نرخ مي بريد در جنگ »
  • گر او را در ربود از عشق سيلي
    مرا هم سوي آن سيل است ميلي
  • اگر گه گاه نازي مي نمودم
    عيارش در وفا مي آزمودم
  • اگر در راه ما خاري رسيدش
    ز ما بر خاطر آزاري رسيدش
  • نميپردازم از شوقت به کاري
    ندارم در جهان غير از تو ياري
  • کلاه از فرق فرقد در ربودند
    نطاق از برج جوزا برگشودند
  • خرامان در چمن سرو سرافراز
    ز مستي چشم نرگس گشته پرناز
  • صنوبر چون عروسان پرنيان پوش
    چمن را شاهدي چون گل در آغوش