167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان عبيد زاکاني

  • جوشي بزد محيط بلائي به ناگهان
    ملک و خزانه و پسرش در ميان گرفت
  • اکنون بدان رسيد که بر جاي عندليب
    زاغ سيه دل آمد و در او مکان گرفت
  • در کار روزگار و ثبات جهان عبيد
    عبرت هزار بار از اين مي توان گرفت
  • کسيکه پرتو راي تو در ضمير آرد
    چه التفات به جام جهان نما دارد
  • حمايت تو کسي را که در پناه آرد
    چه غم ز گردش ايام بي حيا دارد
  • نه جز به لطف تو کان در بيان نميگنجد
    به کس توقع اهلا و مرحبا دارد
  • هزار سال بمان کامران که روح الامين
    مزيد جاه ترا دست در دعا دارد
  • اي خواجه اي که نافذ تقدير در ازل
    ذات ترا ز جمله جهان احتساب کرد
  • هرک از در سؤال درآمد به پيش تو
    کلک تو از کرم به عطايش جواب کرد
  • تا بر سرش نثار کند دست روزگار
    پر حقه سپهر ز در خوشاب کرد
  • «آنکه او هست در اين دور به ناني خرسند
    حرص گيرد چو بدين حضرت والا برسد»
  • عبيد حاجت از آن درطلب که رحمت او
    اگر ببندد يک در هزار بگشايد
  • ز مسجد رخت بر کوي مغان کش
    سرا در کوي صاحب دولتان گير
  • بفيروزي در اين قصر همايون
    که بادا تا به نفخ صور معمور
  • از صبح تا به شام در انديشه مانده ام
    تا خود کجا بيابم ناگه رجاي قرض
  • عرضم چو آبروي گدايان به باد رفت
    از بس که خواستم ز در هر گداي قرض
  • چه خوش باشد در اين فرخنده ايوان
    نشان افزودن و مجلس نهادن
  • چو من دل درمي و معشوق بستن
    به روي دوستان در بر گشادن
  • اي دل ز اهل و اولاد ديگر مکش ملامه
    در شهر خويش بنشين بالخير والسلامه
  • غير من در خانه ام چيزي نماند
    هم نماندي گر به کاري آمدي
  • نشستن با نشاط و کامراني
    طرب کردن در اين کاخ کياني
  • حريم قلعه دارالامان که در عالم
    چو آسمان به بلنديش نيست همتائي
  • در جهان شاد و کامران بادا
    حکم او چون قضا روان بادا
  • دولتش در زمان تيغ و قلم
    بازويش قهرمان ظلم و ستم
  • ديد ناگه ظهير را در خواب
    گفت حالي بکن به شعر شتاب