167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • اي خنک آن جان و دل کو رهد از آب و گل
    گر چه در اين آب و گل دستگه کيمياست
  • فتد به پاي تو دولت نهد به پيش تو سر
    که آدمي و پري در ره تو بي سر و پاست
  • چه گوهري تو که کس را به کف بهاي تو نيست
    جهان چه دارد در کف که آن عطاي تو نيست
  • به روضه اي که در او صد هزار گل مي رست
    به جاي ميوه و گل خار و سنگ و هامونست
  • من بر در اين شهر دي بشنيدم از جمع پري
    خانه ش بده بادا که او بر شهر ما عاشق نشد
  • در تيره شب چون مصطفي مي رو طلب مي کن صفا
    کان شه ز معراج شبي بي مثل و بي اشباه شد
  • زين حلقه نجهد گوش ها کو عقل برد از هوش ها
    تا سر نهد بر آسيا چون دانه در پيمانه شد
  • عالم چو سرنايي و او در هر شکافش مي دمد
    هر ناله اي دارد يقين زان دو لب چون قند قند
  • من بس کنم تو چست شو شب بر سر اين بام رو
    خوش غلغلي در شهر زن اي جان به آواز بلند
  • بر ذکر ايشان جان دهم جان را خوش و خندان دهم
    جان چون نخندد چون ز تن در لطف جانان مي رود
  • از جا سوي بي جا شود در لامکان پيدا شود
    هر سو که افتد بعد از اين بر مشک و بر عنبر زند
  • چون مهره اي در دست او گه باده و گه مست او
    اين مهره ات را بشکند والله تمامت مي کند
  • ره رو مگو اين چون بود زيرا ز چون بيرون بود
    کي شير را همدم شوي تا در تو آهويي بود
  • من گويم اي معني بيا چون روح در صورت درآ
    تا خرقه ها و کهنه ها از فر جان ديباه شد
  • جان و جهان چو روي تو در دو جهان کجا بود
    گر تو ستم کني به جان از تو ستم روا بود
  • عشق تو صاف و ساده اي بحر صفت گشاده اي
    چونک در آن همي فتد خار و خسي چه مي شود
  • دل به ميان چو پير دين حلقه تن به گرد او
    شاد تني که پير دل شسته در آن ميان بود
  • اي بت شنگ پرده اي گر تو نه فتنه کرده اي
    هر نفسي چنين حشر بر در ما چه مي کند
  • ور نه که دوش مست او آمد و درشکست او
    پس به نشانه اين کمر بر در ما چه مي کند
  • گر نه جمال حسن او گرد برآرد از عدم
    اين همه گرد شور و شر بر در ما چه مي کند
  • به سرو سبز وحي آمد که تا جانش بود در تن
    ميان بندد به خدمت روز و شب ها اين سمر گويد
  • که را ماند دل آن لحظه که آن جان شرح دل گويد
    که را ماند خبر از خود در آن دم کو خبر گويد
  • نه اول ماند و ني آخر مرا در عشق آن فاخر
    که عاشق همچو ني آمد و عشق او چو نار آمد
  • برو اي خواب خاري زن تو اندر چشم نامحرم
    که حيفست آن که بيگانه در اين شب قد و خد بيند
  • درآ اي جان و غسلي کن در اين درياي بي پايان
    که از يک قطره غسلت هزاران داد و ديد آيد
  • دو کاشانه ست در عالم يکي دولت يکي محنت
    به ذات حق که آن عاشق از اين هر دو به درباشد
  • ز دريا نيست جوش او که در بس يتيمست او
    از اين کان نيست روي او اگر چه همچو زر باشد
  • نظر در روي شه بايد چو آن نبود چه را شايد
    سفر از خويشتن بايد چو با خويشي سفر چه بود
  • چه خورد اين دل در آن محفل که همچون مست اندر گل
    از آن ميخانه چون مستان چه ناهموار مي آيد
  • باده ها در جوش از او و عقل ها بي هوش از او
    جزو و کل و خار و گل از روي خوبش باد شاد
  • پنج در چه فايده چون هجر را شش تو کند
    خون بدان شد دل که طالب خون دل را بو کند
  • در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
    ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
  • در آن طرف که ز مستي تو گل ز خار نداني
    عجب که گل چه چشيد و عجب که خار چه مي شد
  • نگذاشت شير بيشه اي از هست ما يک ريشه اي
    الا که نيم انديشه اي در روز و شب هجران شمر
  • رو چشم جان را برگشا در بي دلان اندرنگر
    قومي چو دل زير و زبر قومي چو جان بي پا و سر
  • بي کسب و بي کوشش همه چون ديگ در جوشش همه
    بي پرده و پوشش همه دل پيش حکمش چون سپر
  • در من که توم بنگر خودبين شو و همچين شو
    اي نور ز سر تا پا از پاي مگو وز سر
  • در تو نگران او و تو را چشم چپ و راست
    او با تو سخن گوي و تو را گوش سمر بر
  • اي مير مه روپوش کن اي جان عاشق جوش کن
    ما را چو خود بي هوش کن بي هوش خوش در ما نگر
  • عشق گزين عشق و در او کوکبه مي ران و مترس
    اي دل تو آيت حق مصحف کژ خوان و مترس
  • چون گوهري ناسفته ام فارغ ز خام و پخته ام
    در سايه ات خوش خفته ام سرمست از آن افيون خوش
  • جاني ببايد گوهري تا ره برد در دلبري
    اين ننگ جان ها را ز خود بيرون کن و بر دار کش
  • اوست يقين رهزن تو خون تو در گردن تو
    دور شو از خير و شرش دور شو از نيک و بدش
  • جسد را کن به جان روشن حسد را بيخ و بن برکن
    نظر را بر مشارق زن خرد را در مسائل کش
  • چو لب الحمد برخواند دهش نقل و مي بي حد
    چو برخواند و لا الضالين تو او را در دلايل کش
  • از او چونست اين دل چون کز او غرقست ره ره خون
    وز او غوغاست در گردون و ناله جان ز هيهايش
  • خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال
    هر غمي کو گرد ما گرديد شد در خون خويش
  • سر به سر پر کن قدح را موي را گنجا مده
    وان کز اين ميدان بترسد گو برو در خانه باش
  • بر گرد تن دل حلقه شد تن با دلم همخرقه شد
    وين هر دو در تو غرقه شد اي تو ولي انعام دل
  • هر آن کو صبر کرد اي دل ز شهوت ها در اين منزل
    عوض ديدست او حاصل به جان زان سوي آب و گل