167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عبيد زاکاني

  • حديث درد دل مستمند و سينه ريش
    حکايتي است که در سالها نشايد کرد
  • گرم عنايت او در بروي بگشايد
    هزار دولتم از غيب روي بنمايد
  • توان در آينه آن جمال جان ديدن
    گرش به صيقل توفيق زنگ بزدايد
  • ديد آن چشم بلابين دمبدم
    تا گريبان جامه در خون ميکشيد
  • موئي چنان خميده چشمي چنان کشيده
    در چين به دست نايد و اندر ختا نباشد
  • زو هر آن حلقه بر گوشه مه ميافتاد
    دل مسکين مرا نعل در آتش ميکرد
  • در پيش چشم او لب او ميکشد مرا
    وان شوخ چشم بين که حمايت نميکند
  • چندانکه عجز حال بر او عرضه ميکنم
    در وي به هيچ نوع سرايت نميکند
  • در حق بندگان نظر لطف گاه گاه
    هم ميکند وليک به غايت نميکند
  • مرا به عشوه فردا در انتظار مکش
    که اعتماد بسي بر زمانه نتوان کرد
  • جز آنکه سر ببازم و در پايش اوفتم
    دستم به هيچ چاره ديگر نمي شود
  • قبا گوئي چه نيکي کرده باشد
    که در بر سرو سيمين تو دارد
  • بسي ديدم پريرويان در آفاق
    نديدم کس که آئين تو دارد
  • باد صبا جيب سمن برگشاد
    غلغل بلبل به چمن در فتاد
  • خوشا کسيکه چو رندان ز خانه وقت سحر
    بدر گريزد و تن در شرابخانه دهد
  • در دست و کيسه ما دينار کس نبيند
    بر سکه دل ما نقش درم نباشد
  • در راه پاکبازان گو لاف فقر کم زن
    همچون عبيد هر کو ثابت قدم نباشد
  • سرت در پاي اندازيم چون زلف
    اگر زلفت سر از پا بر نتابد
  • چه داري آتشي در زير دامان
    کز آن آتش گريبانت بسوزد
  • التماس بوسه اي کردم از او تن در نداد
    خاطر ما خوش بدين مقدار نتوانست کرد
  • چکاوک از سرمستي خروش در بندد
    ز شوق بلبل دلخسته ناله بردارد
  • خنک نسيم بهاري که در جهد سحري
    ز روي چون گل ساقي کلاله بردارد
  • خوشا کسي که در آن دم به بانک بلبل مست
    ز خواب ناز نشيند پياله بردارد
  • گفتيم حال عجز عبيد از براي او
    نگرفت هيچ در وي و باد هوا ببرد
  • بخت باز آمد و طالع در دولت بگشاد
    مدعي رفت و مرا کار به سامان آمد