نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان عبيد زاکاني
عجب مدار که
در
دور روي و ابرويت
سپر فکند مه از عجز تا کمان انداخت
ز سر عشق هر آنچ از عبيد پنهان بود
سرشگ جمله
در
افواه مردمان انداخت
من اينکه عشق نورزم مرا به سر نرود
من اينکه مي نخورم
در
بهار ممکن نيست
در
آن ديار که مائيم حاليا آنجا
مسافران صبا را گذار ممکن نيست
ديوانه اين چنين که منم
در
بلاي عشق
دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نيست
در
وضع روزگار نظر کن به چشم عقل
احوال کس مپرس که جاي سؤال نيست
چون زلف تابداده خوبان
در
اين ديار
هرجا که سرکشي است بجز پايمال نيست
در
موج فتنه اي که خلايق فتاده اند
فرياد رس بجز کرم ذوالجلال نيست
عمرم برفت
در
طلب عشق و عاقبت
کامي نيافت خاطر و کاري بسر نرفت
خوش کن به باده وقت حريفان که پيش ما
عمري که خوش نميگذرد
در
حساب نيست
همچون عبيد خانه هستي خراب کن
زيرا که جاي گنج بجز
در
خراب نيست
سري که نيست
در
او کارگاه سودائي
به کارخانه عيشش سري و کاري نيست
ز عقل برشکن و ذوق بيخودي درياب
که پيش زنده دلان عقل
در
شماري نيست
ملامت من مسکين مکن که
در
ره عشق
به دست عاشق بيچاره اختياري نيست
روي
در
کعبه جان کرده به سر مي پويم
غمي از باديه و خار مغيلانم نيست
سيل گو راه
در
او بند به خوناب سرشک
غرق طوفان شده انديشه بارانم نيست
سر موئي نتوان يافت بر اعضاي عبيد
که
در
او ناوکي از غمزه جادوئي نيست
ز کنج صومعه از بهر آن گريزانم
که
در
حوالي آن بوريا ريائي هست
ميخواست خرمي که کند
در
دلم وطن
تا او رسيد لشگر غم جا گرفته بود
ز من مپرس که بر من چه حال ميگذرد
چو روز وصل توام
در
خيال ميگذرد
جهان برابر چشم سياه ميگردد
چو
در
ضمير من آن زلف و خال ميگذرد
اگر هلاک خودم آرزوست منعم کن
مرا که عمر چنين
در
ملال ميگذرد
در
اين ديار دلم شهر بند دلداريست
که جان به طلعت او خرمست و خاطر شاد
در
بهاي مي گلگون اگرت زر نبود
خرقه ما به گرو کن بستان جامي چند
ميان موي و ميان تو نکته باريکست
در
آن ميان سخن از لب رها نشايد کرد
صفحه قبل
1
...
3268
3269
3270
3271
3272
...
6717
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن