167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

تذکرة الاوليا عطار

  • ... بسته بود. يک بار در حرم حديثي بکرد، پيران حرم او را از حرم ...
  • ... حکم آن گستاخي به در خانه شيخ شد. دربان گفت: «فلان وقت شيخ بيرون ...
  • ... چيست؟ گفت: «اگر در اين روزگار پيغامبري بودي از ايشان بودي ». ...
  • ... مهمان کني. مبادا که در اين کار عاجز شوي ». ...
  • ... شيخ آمده بود و در پس ستون مسجد نشسته و پنهان مي داشت. شيخ هر ...
  • ... مي افروختند. آتش در ايشان افتاد و هر دو بسوختند. ...
  • و گفت: «امروز در کازرون بيشتر گبرند، و مسلمان اند کند، چنان که ...
  • و گفت: «در خواب ديدم که از اين مسجد به آسمان معراجي پيوسته بودي، ...
  • ... اصحاب جمع شدند در خدمت شيخ و شيخ فرمود که: «به زودي از دنيا ...
  • ... وصيت کرد تا با شيخ در قبر نهادند. ...
  • ... باز گرفته بودم در دهان من نهيد». ...
  • ... گفت: «از آن که در نوافل و سنن و فرايض خلل آوردند». ...
  • ... را ملازمت کنند در اين طريق محاسبت خويش است و مراقبت و نگاهداشتن ...
  • ... دوست داشتن مرگ است در حال راحت ». و گفت: «غيرت از صفات مريدان ...
  • ... نيز هرگز اثر نکند در وي منازعت طبع و وسوسه شيطان ». ...
  • ... خداوند - تعالي - در کلام خود به جوانمردي ذکر فرمود که ايشان ...
  • ... خواهند کرد، خاک تو در نيشابور خواهد بود». ...
  • ... وفات نزديک رسيد در آن وقت به شهر مدينه بود. يکي از نيشابور بر ...
  • ... شيخ خود گفت که: «در ابتدا که مرا ذوق اين کار بود و درد اين طلب ...
  • نقل است که ترسايي در روم شنيده بود که به ميان مسلمانان اهل فراست ...
  • ... به برکت اين بيت در کودکي راه حق بر من گشاده شد». و گفت: «يک روز ...
  • ... بيدار شدم، خود را در هوا ديدم. زنهار خواستم. حق - تعالي - مرا ...
  • شب چهارم در خانقاه سماع بود و طعامهاي لطيف ساخته بودند و شيخ ...
  • ... ضعيف گشته، خود را در مطبخ انداخت، راهش ندادند. ...
  • ... شيخ بود که گفت: «در نيشابور بودم به بازرگاني. چون آوازه شيخ ...
  • ... روز ديگر آوازه در شهر افتاد که: شيخ ابوسعيد مي رسد. استاد ...
  • ... همآن شب مصطفي را در خواب ديد که مي رفت. ...
  • ... چون اين سخن بشنيد در دست و پاي اسب شيخ افتاد و توبه کرد و گفت: ...
  • در حال همه اغصان و اوراق درختان زر ديدم. گفت: «عجب کاري؟ همه ...
  • مظهر العجايب عطار

  • ني پي اهل خلاف و لاف شو
    در ترک توجه به دنيي و روي آوردن به عقبي و ترغيب نمودن به متابعت مصطفي صلي الله عليه و آله
  • در قبول نمودن نصيحت و بيان اديان و ملل مختلفه مخترعان و توضيح دين هدي که طريقه آل مصطفي و مرتضي
    است
  • ديوان عراقي

  • دلا بي عشق او منشين ز جان برخيز و سر در باز
    چو عياران مکن کاري که گرد از کار برخيزد
  • بيا در گلشن اي بي دل، به بوي گل برافشان جان
    که از گلزار و گل امروز بوي يار مي آيد
  • از آن چون بلبل بي دل ز رنگ و بوي گل شادم
    که از گلزار در چشمم رخ دلدار مي آيد
  • نهان از چشم خود ساقي مرا گفتا: فلان، مي خور
    که عاشق در همه حالي چو من مي خوار اولي تر
  • عراقي را به خود بگذار و بي خود در خرابات آي
    که اين جا يک خراباتي ز صد دين دار اولي تر
  • مرا گويي که: اي عاشق، نه اي وصل مرا لايق
    تو را چون نيستم در خور، شبت خوش باد من رفتم
  • هر چيز که داني جز از او، دان که همه اوست
    يا هيچ مدان در دو جهان، يا همه او دان
  • چه دلداري؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آري
    چه غم خواري؟ که هر ساعت تنم را در بلا داري
  • عراقي کيست تا لافد ز عشق تو؟ که در هر کو
    ميان خاک و خون غلتان چو او صد مبتلا داري
  • ور از زلفش صبا بويي به کوي بي دلان آرد
    ز هر کويي دو صد بي دل روان افگار در جنبد
  • اين همه از بهر او، او فارغ از هر دو سراي
    در سراي خاص هر دم با يکي بر يک سرير
  • بدو آن دم شوي زنده که جان در راه او بازي
    ازو داد آن زمان يابي که از خود داد بستاني
  • در ميکده چون او باش،مي خواره شو و قلاش
    مي مي خور و خوش مي باش،مخروش و دلم مخراش
  • ديوان فرخي سيستاني

  • به هر مي خوردني چندان به ما برزر تو در پاشي
    که از بس رنگ زر تو سلب زرين شود برما
  • تا ببردي از دل و از چشم من آرام و خواب
    گه ز دل در آتش تيزم گه از چشم اندر آب
  • دست او در دست گير و روي او بر روي نه
    بوسه اندر بوسه بند و عيش با او خوش گذار
  • امرا را نبود نام نکو جز به سه چيز
    جز از اين نيست جز آن کاين همه را در همه حال
  • هنوز آن مرد را کان پيل تو آن چتر بر سر زد
    ز بيم تو نه اندر چشم خوابست و نه در تن جان
  • بده چندان که در ده سال از آن کشور خراج آيد
    بيک هفته بر آيد مر ترا از کوه زر رويان