167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • چو داغ لاله مرا در حديقه هستي
    به پاره دل و لخت جگر مدار گذشت
  • سهل باشد بند کردن ناخني در بيستون
    پيش برق تيشه من کوه ميدان مي دهد
  • صائب ز فکرهاي گلوسوز من نماند
    جا در بياض گردن خوبان روزگار
  • مي تواند چنگ در فتراک زد خورشيد را
    از تعلق هر که چون شبنم سبکبار آمده
  • ديوان عبيد زاکاني

  • لبت به خون دل عاشقان خطي دارد
    غبار چيست دگر باره در ميانه ما
  • در ما به ناز مي نگرد دلرباي ما
    بيگانه وار ميگذرد آشناي ما
  • چونکه قدم مينهد شوق تو در ملک جان
    صبر برون ميجهد از دل شيداي ما
  • متحير شده ام تا غم عشقت ناگاه
    از کجا يافت در اين گوشه ويرانه مرا
  • هوس در بناگوش تو دارد دل من
    قطره اشگ از آنست چو دردانه مرا
  • دولتي يابم اگر در نظر شمع رخت
    کشته و سوخته يابند چو پروانه مرا
  • ميزند غمزه مرد افکن او تير مرا
    دوستان چيست در اين واقعه تدبير مرا
  • گر نه زنجير سر زلف تو باشد يکدم
    نتوان داشت در اين شهر به زنجير مرا
  • حلقه زلف تو در خواب نمودند به من
    جز پريشاني از آن خواب چه تعبير مرا
  • خورشيد در نقاب خجالت نهان شود
    از روي جانفزاش اگر بر فتد نقاب
  • در حلقه هاي زلفش جانهاي ما اسير
    از چشمهاي مستش دلهاي ما کباب
  • دل رميده شوريدگان رسوائي
    شکسته ايست که در بند موميائي نيست
  • مراد خود مطلب هر زمان ز حضرت حق
    که بر در کرمش حاجت گدائي نيست
  • در يوزه کردم از لب دلدار بوسه اي
    گفتا برو عبيد که وقت زکوة نيست
  • چون صبا بر چين زلفش ميگذشت
    بوستان در مشگ و عنبر ميگرفت
  • هر دمي از آه دود آساي من
    آتشي در عود و مجمر ميگرفت
  • بوسه اي زو دل طلب ميکرد ليک
    اين سخن با او کجا در ميگرفت
  • ز سنبلي که عذارت بر ارغوان انداخت
    مرا به بيخودي آوازه در جهان انداخت
  • ز شرح زلف تو موئي هنوز نا گفته
    دلم هزار گره در سر زبان انداخت
  • دهان تو صفتي از ضعيفيم ميگفت
    مرا ز هستي خود نيک در گمان انداخت
  • ز دلفريبي مويت سخن دراز کشيد
    لب تو نکته باريک در ميان انداخت