نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
نمي گشت بازيچه هر نسيمي
اگر مغز مي داشت
در
سر شکوفه
سبکسار و پوچ است، ازان هر زماني
زند دست
در
شاخ ديگر شکوفه
در
اين موسم از کشتي باده مگذر
که سامان دهد بادبان هر شکوفه
نگه دار سررشته حرف صائب
اگر چه بود
در
و گوهر شکوفه
مکن دست کوته ز دامن دعا را
بود
در
گذر تا چو اختر شکوفه
روي
در
برج شرف آورد ديگر آفتاب
کرد ازين تحويل عالم را مسخر آفتاب
کرد
در
بر جوشن داودي از ابر بهار
وز رياحين هر طرف انگيخت لشکر آفتاب
راي روشن سروران را برق شمشير قضاست
کرد
در
يک جلوه عالم را مسخر آفتاب
حسن عالمسوز
در
يک جا نمي گيرد قرار
مي زند هر صبحگاه از مشرقي سر آفتاب
با بزرگي
در
دل هر ذره از کوچکدلي
حسن عالمگير خود را ساخت مضمر آفتاب
يک دل بيدار، سازد عالمي را زنده دل
ذره ها را
در
سماع آورد يکسر آفتاب
گوهر مقصود ريزد
در
کنارش چون صدف
ديده اي را کز فروغ خود کند تر آفتاب
دولتش زان گشت روزافزون که فيضش مي رسد
در
بهاران بيش از ايام ديگر آفتاب
گر چه
در
زير نگين اوست سرتاسر زمين
برندارد از سجود بندگي سر آفتاب
سجده مي آرند پيشش گر چه ذرات جهان
مي کند دريوزه همت ز هر
در
آفتاب
کرد تسخير جهان
در
جلوه اي، گويا گرفت
همت از صاحبقران هفت کشور آفتاب
شبنمي بي رخصت از گلزار نتواند ربود
در
زمان دولت آن دادگستر آفتاب
جد او را بود
در
فرمان، عجب نبود اگر
بر خط فرمان اولادش نهد سر آفتاب
بارگاه آن بلند اقبال را چون بندگان
هست با تيغ و سپر پيوسته بر
در
آفتاب
تا قيامت دامن ساحل نمي بيند به خواب
گر شود
در
بحر جود او شناور آفتاب
با فروغ رايش از غيرت دل خود مي خورد
در
ته خاکستر گردون چو اخگر آفتاب
ز اشتياق دست گوهربار آن درياي جود
در
معادن مي دهد سامان گوهر آفتاب
خشم عالمسوز او
در
رزم مي گردد عيان
مي نمايد گرمي خود روز محشر آفتاب
سالها شد مي کند خالص طلاي خويش را
تا شود روزي مگر گلميخ آن
در
آفتاب
نيست سالم دامن پاکان ز دست انداز او
گرگ تهمت يوسف گل پيرهن را
در
قفاست
صفحه قبل
1
...
3260
3261
3262
3263
3264
...
6717
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن