167906 مورد در 0.12 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در صدف دارد گهر از تاج شاهان تکيه گاه
    قدر او زير فلک باشد فراز آسمان
  • رشته مسطر شود در گوهر شهوار گم
    چون نويسد خامه وصف آن کف گوهرفشان
  • گر ز راي روشنش مي داشت اسکندر چراغ
    آب حيوان زو نمي گرديد در ظلمت نهان
  • پيش عدل او که از آوازه عالم را گرفت
    پاي در زنجير دارد شهرت نوشيروان
  • در صف پيکار چون شمشير او عريان شود
    خاک، اطلس پوش گردد از شفق چون آسمان
  • جلوه در پيراهن يوسف کند تقصير ما
    عفو او آنجا که گردد پرده دار مجرمان
  • چرخ را چون عامل معزول در دوران او
    سبحه انجم نمي افتد ز دست کهکشان
  • در زمان تيغ بي زنهار عالمسوز او
    تيغ خورشيد از ادب بر خاک مي مالد زبان
  • دشمنانش را به هم مشغول مي سازد سپهر
    تا بود ز آلودگي شمشير قهرش در امان
  • تيغ بندانش چو مژگان ناوک يک تر کشند
    در شکست قلب دشمن يکدلند و يکزبان
  • در آيينه آب از عکس سازد
    پري را به شيشه مصور شکوفه
  • نهان ساخت چون رشته در عقد گوهر
    رگ شاخها را سراسر شکوفه
  • نديدي به وادي اگر محرمان را
    ببين پهن در خاک اغبر شکوفه
  • چو راهي که از برف پوشيده گردد
    نهان شد چنان شاخ ها در شکوفه
  • ز دستار آشفته اش مي کند گل
    که در پرده خورده است ساغر شکوفه
  • هواي که برده است از دل قرارش؟
    که در بيضه آرد برون پر شکوفه
  • نماند نهان حسن در زير چادر
    به يک جانب انداخت معجر شکوفه
  • کند شمع کافور در روز روشن
    ز سيم است از بس توانگر شکوفه
  • کند بر عصا تکيه در عهد طفلي
    ز مستي چو پير معمر شکوفه
  • بلورين شود ساق سرو و صنوبر
    زند اين چنين غوطه گر در شکوفه
  • چو صوفي نهان در ته خرقه دارد
    ز هر برگ، ميناي اخضر شکوفه
  • ازان در نظرهاست شيرين که دارد
    ز هر غنچه اي تنگ شکر شکوفه
  • گرفته است در نقره خام يکسر
    زمين را چو مهتاب انور شکوفه
  • اگر سير مهتاب در روز خواهي
    گذر کن به بستان و بنگر شکوفه
  • شکستند ازان بيضه ها در کلاهش
    که نخوت به سر داشت از زر شکوفه