167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • بر خاک رهگذار تو مالد اگر جبين
    تا حشر زنگ سبز نگردد در آينه
  • بادا چراغ دولت بيدار صبح و شام
    در بزمگاه خاص تو روشن هر آينه
  • در بهار نوجواني کرد عالم را وداع
    آسمان تختي که تاجش بود مهر زرنگار
  • غنچه سربسته پيشش نامه واکرده بود
    در دل خارا خبر مي داد از عقد شرار
  • پيش چشم خرده بين او رموز کاينات
    در دل شب همچو انجم بود يکسر آشکار
  • باطنش درويش و ظاهر پادشاه وقت بود
    داشت پنهان خرقه در زير لباس زرنگار
  • تاج فرق پادشاهان بود از راه نسب
    در حسب ممتاز بود از خسروان روزگار
  • با همه فرماندهي فرمان پذير شرع بود
    سرنمي پيچيد از فرمان حق در هيچ کار
  • در زمان او که بود اضداد با هم متفق
    چشم شيران بود شمع بزم آهوي تتار
  • يارب اين شاه جوان بخت بلند اقبال را
    تا دم صبح قيامت در جهان پاينده دار
  • آفتاب سايه پرور را تماشا مي کند
    هر که مي بيند ترا در سايه پروردگار
  • گرچه بر فرمانروايان جهان فرماندهي
    سر نمي پيچي ز فرمان خدا در هيچ کار
  • دين و دولت را تويي فرمانرواي راستين
    گر چه در روي زمين هستند شاهان بي شمار
  • سر به سر پاکيزه اخلاقند نزديکان تو
    در صفا و لطف رنگ چشمه دارد جويبار
  • در جواني يافتي دولت ز شاه نوجوان
    زود خواهي شد به کام دل ز دولت کامکار
  • هر چه بايد با خود آورده است ذات کاملت
    بي نياز از مايه درياست در شاهوار
  • گرچه شمشير تو نوخط است از جوهر هنوز
    مي نويسد قطعه از خون عدو در کارزار
  • فتنه در چشم پريرويان حصاري گشته است
    تا چو ماه عيد شد ابروي تيغت آشکار
  • از حرير شعله جاي خواب مي سازد سپند
    بس که شد در روزگارت وضع عالم برقرار
  • رم به چشم آهوان خواب فراموشي شود
    در رکاب دولت آري پا چو بر عزم شکار
  • مي شوي فرمانروا بر هفت اقليم جهان
    چون تويي از تاجداران شاه هفتم در شمار
  • مي شود عباس، سابع چون کند در خويش دور
    هفتم شاهان دينداري تو اي عالم مدار
  • جاودان باشي که چون صيد حرم آسوده اند
    در پناه دولتت خلق جهان از گيرودار
  • چو ماهيي که در آب حيات، خضر افکند
    حيات يافت ز ابر بهار سنگ و سفال
  • به امر حق بود آن سايه خدا دايم
    چنان که تابع شخص است سايه در افعال