167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • عقل سبک رکاب چه سازد به زور مي
    چون پاي نخل موم نلغزد در آفتاب؟
  • در مغرب زوال رود آفتاب شرم
    چون سر زند ز مشرق ميناي مي شراب
  • چون آفتاب، عقل ز روزن بدر زند
    در مجلسي که دختر رز واکند نقاب
  • از بخل ذاتي است بتر جود عارضي
    احسان مست را نشمارند در حساب
  • در راه دزد، شمع که شب برفروخته است؟
    ترک مي شبانه کن اي خانمان خراب
  • در راه اشک، چشم ندامت سفيد شد
    چند از لب پياله کني بوسه انتخاب؟
  • بوي گل محمدي باغ خلق او
    در چين به باد عطسه دهد مغز مشک ناب
  • قدرش کشيده کرسي رفعت ز زير چرخ
    يک چار برگه است عناصر در آن جناب
  • خورشيد از افق نتواند سفيد شد
    از جوش زايران در آن فلک جناب
  • موجش کشد به رشته گهرهاي آبدار
    گر ياد دست او گذرد در دل سراب
  • شوق خطاب بر در دل حلقه مي زند
    تا چند حضور به غيبت کنم خطاب؟
  • حج پياده در قدمش روي مي نهد
    هر کس شود ز طوف حريم تو کامياب
  • از موي عنبرين تو دزديده است بوي
    در شرع ازان شده است هدر خون مشک ناب
  • از بوستان خشم تو يک حنظل است چرخ
    مريخ کيست با تو شود چهره در عتاب؟
  • در سايه هماي شفاعت مرا بگير
    تا سر برآورم ز گريبان آفتاب
  • رسيد قوت نشو و نما به معراجي
    که ناپديد شود در گل پياده، سوار
  • سپند ريشه دوانيد در دل آتش
    دميد سنبل و ريحان به جاي دود ازنار
  • ز بس لطيف شد اجرام، مي توان ديدن
    چو زلف از آينه در خاک ريشه اشجار
  • ز جوش باده به صحرا فتاد خشت از خم
    دويد دختر رز رو گشاده در بازار
  • ز عدل او سرسبز بهار در خطرست
    به پاي رهروي از خار اگر رسد آزار
  • اگر چه پاس ادب مي کشد عنان سخن
    خطاب را مزه ديگرست در گفتار
  • اگر چه سلسله عدل بست نوشروان
    که عدلش افکند آوازه در بلاد و ديار
  • عدالت تو ز زنجير عدل مستغني است
    که هست سلسله جنبان به غافلان در کار
  • به دستگاه شکوه تو آسمان تنگ است
    کند محيط چسان در دل حباب قرار؟
  • دل خراب نمانده است در زمانه تو
    که را ز پادشهان است اينقدر آثار؟