نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان سنايي
مکن
در
جسم و جان منزل، که اين دونست و آن والا
قدم زين هر دو بيرون نه نه آنجا باش و نه اينجا
تو از خاکي بسان خاک تن
در
ده درين پستي
مگر گردي چو جان و عقل هم والي و هم والا
چو تن جان را مزين کن به علم دين که زشت آيد
درون سو شاه عريان و برون سو کوشک
در
ديبا
همچو جيم و دال و را و قاف و عين و لام و نون
از الف تا يا دگرها مانده
در
پيشم دوتا
ز درد فرقت آن ابر حسن و شمع سراي
چو ابر و شمعم
در
چشم و بر سر آتش و آب
در
جام جانها دست کن چون نيست کردي هست کن
ما را ز کوثر مست کن اين بس بود ماء العنب
در
گذر چون گرم تازان از رخ و زلفين دوست
گر چه بي اين هر دو جانها را شب و شبگير نيست
نمي دانند رنج ره بدان بر خيره مي لافند
نه زان و جهست اين لقمه که هر کس
در
دهن گيرد
نشان شير
در
تقويم دال آمد از آن معني
هر آن عاشق که شد چون شير قد چون دال خم سازد
هر زمان لعل و
در
و سرو و بنفشه تو همي
دل و دين و خرد و صبر دگر سان آرند
تا کي اندر انجمن دعوي ز هجر و وصل يار
نيست شو
در
راه تا هم وصل و هم هجران بود
پيک حضرت روز و شب از دوست مي آرد پيام
در
دل او ز انده و از خوف و غم نسيان بود
تا ببيني يک به يک را کشته
در
شاهين عدل
شير سير و جاه چاه و شور سوز و مال مار
ني از آن دردي که رخ مجروح دارد چون ترنج
بل از آن دردي که دلها خون کند
در
بر چو نار
تخت و تاج و ملک و هستي جمله را
در
هم شکن
نقش و مهر نيستي و مفلسي بر جان نگار
هر چه جز
در
دست دوزخ هر چه جز فقرست غير
هر چه جز بندست زحمت هر چه جز زخمست عار
او چه داند روزه و طاعات عيد و حج و غزو
عيد او هر روز باشد روزه او را
در
چه کار
هم درخت از تو چو پيکان و سنان وقت بهار
هم غدير از تو چو شمشير و سپر
در
ماه تير
در
سر جور تو شد دين تو و دنيي تو
که نه شب پوش و قبابادت و نه زين نه فرس
ان دو والا هر دو چون شاه و وزير اندر جسد
وزن دو والي هر دو چون دستور و سلطان
در
بدن
هر چه بيني جز هوا آن دين بود بر جان نشان
هر چه يابي جز خدا آن بت بود
در
هم شکن
تا تو
در
بند هوايي از زر و زن چاره نيست
عاشقي شو تا هم از زر فارغ آيي هم ز زن
هما و جغد را آخر چه علت بود
در
خلقت
چرا شد آن چنان مشئوم و چون شد اين چنين ميمون
چرا
در
يک زمين چندين نبات مختلف بينم
ز نخل و نار و سيب و بيد چون آبي و چون زيتون
همي دون مي خورند يک آب و
در
يک بوستان رويند
به رنگ و نيل و صبر و سنبل و مازو و مازريون
مگر بي چون خداوندي که اهل هر دو عالم را
به قدرت
در
وجود آورد بي آلت به کاف و نون
هر کجا عشق من و حسن تو آيد بي گمان
در
نه پيوندد خرد با کاف کفر و دال و دين
گر به جنت
در
به دوزخ رخت بنهي پس ترا
سينه و ديده گهي پر نور و گه پر نار کو
ز وهمي کز خرد خيزد تو زان وهم و خرد
در
وي
ز رايي کز هوا خيزد تو دور از چشم آن رايي
ز نور يوسف و يعقوب و چاه و اخوه يوسف
در
آن وادي مرو کانجا به هر پي صد بلا يابي
چشم و گوش همه از لحن و رخت پر
در
و گل
پس چرا قسمتم از هر دو عنا و تعبي
از من و من سير شدم بر
در
تو زان که همي
من چو بيايم تو نه اي من چو نمانم تو مني
چو درج
در
دين کردي ز فيض فضل حق دل را
مترس از ديو اگر به روي ز عصمت پاسبان بيني
خليل ار نيستي چه بود تو با عشق آي
در
آتش
که تا هر شعله اي ز آتش درخت ارغوان بيني
تو خود کي مرد آن باشي که دل را بي هوا خواهي
تو خود کي درد آن داري که تن را
در
هوان بيني
امامت گر ز کبر و حرص و بخل و کين برون نايد
به دوزخ دانش از معني گرش
در
گلستان بيني
اي هم از امر تو عقل و جان بس اندر شوق و ذوق
در
مناجات از زبان عقل و جان چون خوانمت
تا
در
آب و خاک و باد و آتش از بهر صلاح
گرمي و خشکي و سردي و تري باشد به هم
مرد باش و گرم رو
در
راه مردان روز و شب
تيغ گير و زخم زن دين از زبان ويران مکن
يک خصال از وي به غزنين عقل بر من کرد ياد
من چنان گشتم که
در
من ره نماند آرام را
نور داد از جود او تا عکس بر گيتي فکند
جور چون دين شد غريب و بخل چون
در
شد يتيم
دل ز نور و نار او آن وقت مگسل بهر آنک
سخته بخشد نار و نور آنگه که
در
ميزان شود
با صفاي دل چه انديشي ز حس و طبع و نفس
يار
در
غارست با تو غار گو پر مار باش
گر نه اي از ما چو عيسا چون نپري بر هوا
ور ز مايي همچو ما چون خر نراني
در
خلاب
همچو خاک و باد و آب و آتشت
در
هر صفت
عمر باد و امر باد و لطف باد و نور باد
از بانگ هاي و هوي تو کمتر شدم
در
کوي تو
گشت اين تنم چون موي تو اي بي وفا اي پاسبان
آرام گير و کم خروش آخر به خون ما مکوش
در
خون دل ما را مجوش اي بي وفا اي پاسبان
حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي
... نوري ناکاسته، که
در
ظلمات (حدوث)، او را و ديگران را چشم و چراغ ...
و اگر خود
در
ميان باشد، آن بود او هم سطح آب را سياه کند، و هم ...
ديوان سيف فرغاني
چو تو بي راي و بي تدبير او را پيروي کردي
تو
در
دوزخ شوي پيشين و از پس پيشکار تو
صفحه قبل
1
...
3250
3251
3252
3253
3254
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن