نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سلمان ساوجي
به سير و سرعت و رفتار و رفتن بگذرد چون او
نسيم از بر وباد از بحر و ابرازکوه و سيل از
در
آن جان که به غم دادم، از بوي تو شد حاصل
وان عمر که گم کردم،
در
کوي تو شد پيدا
خاک بر سر مي کنم، چون با دو مي گريم چو ابر
گرچه ابرت، بر فراز بام و باد از
در
گذشت
تن به پيشت، شمع سان مي سوخت،
در
شب تا بمرد
دل به کويت، چون صبا مي داد جان تا درگذشت
نه تنها، بر سر کوي تو ما را، کار، مي افتد
که هر روي
در
آن منزل، ازين، صدبار مي افتد
ما چو بيد از باد مي لرزيم از آن غيرت که باد
مي کشد
در
روي او برقع ز رويش مي کشد
روز اول که سر زلف تو را سلمان ديد
ديد کش جان و دل و ديده
در
آن سر مي شد
تو را آني است
در
خوبي که هر کس آن نمي داند
خطي گل بر ورق دارد که جز بلبل نمي خواند
جان ما را دل بماند از ما و ما را دل نماند
عمرم از
در
راند و عمري بر زبان نامم نماند
در
ره عشق تو من سر مي نهم بر جاي پاي
عشق اگر کاري کند في الجمله پا بر جا کند
رند از پي مي سر دهد، ور زانکه نستانند سر
دستار را بر سر نهد، دستار و سر
در
سر کند
سود سلمان همه اين است که سر بر
در
تو
سود و سرمايه خود را چه زيان کرد و چه سود
گفتي که به هم بر نزنم کار تو، سلمان!
در
هم زده اي زلف و به هم بر زده اي باز
احتراز از دود من مي کن که هر شب تا به روز
در
بن محراب ها سوزان و گريانم چو شمع
به چشمات که تا رفتي، به چشمم بي خور و خوابم
به ابرويت که من پيوسته چون زلف تو
در
تابم
چو شمعم
در
غمت سوزان و اشک از ديده مي بارم
به روزم مرده از هجران و شب را زنده مي دارم
زباد ار مي وزد بر من نسيم دوست مي يابم
به آب ار مي رسم
در
وي خيال يار مي بينم
اي آب آتش رنگ تو، بر باد داده خاک من
در
آب و آتش هر دم از خاک درت باد ختن
من نه چو شانه کرده ام
در
سر طره تو سر
از چه سبب نشسته است، آينه با تو رو به رو؟
من مست و رند و عاشقم، وز زهد و تقوي فارغم
بد گوي را
در
حق من، گو هر چه مي خواهي بگو
بر من نبخشايد دلت يا رب چه سنگين دل بتي
ما ناکه يا رب يا ربم
در
نيمه شب نشنيده اي؟
کفر زلفت را به دين من مي خرم زيرا به دين
سر فرو مي آورد، ليکن تو
در
پا مي بري
دامن افشان خيز و يک ساعت چمان شو
در
چمن
تا بر افشاند چو گل دامن بهار از رنگ و بوي
در
چنين ملکي که هر کس را که بيني غله اش
گو ز صد گر نيست افزون، کم ز صد خروار نيست
من زبي کشتي چو کشتي ام که بر خشک اوفتد
کم جوي
در
دست و يک من گندم اندر بار نيست
در
دو جهان به جان تو را خلق همي خرند و من
هر دو جهان نهاده ام نيم بهاي روي تو
تخت مي سوزد که بر سر ملک را افسر نماند
خود چه
در
خور بود افسر ملک را چون سر نماند
ديوان سنايي
جان و دل
در
جام کن تا جان به جام اندر نهيم
همچو خون دل نهاده اي پسر صد جام را
تکيه گه جان و دل گه رخ و گه زلف تست
بوسه گه چشم و لب گه
در
و گه بام تست
اي صنم
در
دلبري هم دست و هم دستان تراست
بر دل و جان پادشاهي هم دل و هم جان تراست
در
ميان اهل دين و اهل کفر اين شور چيست
گر مسلم بر دو رخ هم کفر و هم ايمان تراست
آنچه بت گر کرد و جادو ديد جانا باطل است
در
دو مرجان و دو نرگس کار اين و آن تراست
حسن او خورشيد و ماه و زهره بر فتراک بست
لطف او
در
چشم آب و باد و آتش خاک زد
اين چنين دلبر که گفتم
در
صفات عشق من
گه دو چشمم پر ز آب و گه رخم پر زر کند
من چه سگ باشم که
در
عشق تو خوش يک دم زنم
آدم و ابليس يک جا چون به همراهي کند
آن که يک ساعت دل آورد و ببرد و باز داد
بر حقيقت دان که او
در
عشق هر جايي بود
ور نمي داني که خود جانان چه باشد
در
صفا
هر چه آن را از تو بيرون برد آن را آن شمر
طالب عشق و مي و عيش و طرب باش و بجوي
چون به کف آمد ترا اين روز و شب
در
کار باش
ما همه دعوي کنيم از عشق و عشق از ما به رنج
عاشق آن بايد که از معني بود
در
خورد عشق
نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سيم و ماه و گل
تا به هنگام سحر هر هفت
در
بر داشتم
من آنگه خود کسي باشم که
در
ميدان حکم او
نه دل باشم نه جان باشم نه سر باشم نه تن باشم
لعل پاش و
در
فشانيم از دو دريا و دو کان
تا اسير آن دو لعل و آن دو تا بيجاده ايم
گر فلک
در
عهد او با ما نسازد گو مساز
ما به يک دم آتش اندر چرخ و بر چنبر زنيم
چو روي خويش خرم کن يکي بستان طبع اي بت
چو زلف خويش
در
هم زن همه ايام جان اي جان
ببين
در
کوي کفر و دين به مهر و درد دل بنشست
هزاران آه خون آلود زير کام جان اي جان
از آن تا
در
دل و ديده گهر جز عشق تو نبود
برون رويد گهر هر دم ز بحر و کان جان اي جان
ز بهر سرخ رويي جان چه باشد گر به يک غمزه
ز خوبان جان براندايي تو
در
ميدان جان اي جان
با روي خوب و خوي بد از تو کسي کي برخورد
اين خوي بد
در
تو رسد بگريز اي دلبند ازين
با تو
در
فقر و يتيمي ما چه کرديم از کرم
تو همان کن اي کريم از خلق خود با خلق ما
هر چه
در
دين پيشم آيد گر چه نه سجده صواب
هر چه نزد حق پيشم افتد گر چه طاعت آن خطا
صفحه قبل
1
...
3249
3250
3251
3252
3253
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن