167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • سپر در پس پشت آن پر شکوه
    چو خورشيد تابنده بر پشت کوه
  • قضا بست تا نيزه اش را کمر
    اجل در گريبان فرو برد سر
  • ز يک ميل گرزش کشد در وغا
    به چشم زره ز استخوان توتيا
  • اگر بيستون را درآرد به زير
    کند استخوان در تنش جوي شير
  • چنان پا فشردند در دشت کين
    که شد خرد زانوي گاو زمين
  • ز خرطوم پيلان در آن جنگ گاه
    به ملک عدم بود يک کوچه راه
  • در آن رزمگاه قيامت علم
    دو صد فتنه زاييد از يک شکم
  • شد از نعل اسبان در آن دشت کين
    چو ماهي زره پوش، گاو زمين
  • چو شيران ز غيرت در آن عرصه مرد
    برآوردي از خود سلاح نبرد
  • نمودي در آن بزم هر پرجگر
    هم از ناخن خويش تيغ و سپر
  • چنان بافت پر در پر هم خدنگ
    که شد تنگ، ميدان پرواز تنگ
  • چنان تير در فيل شد جايگير
    که خرطوم او گشت قنديل تير
  • به مردان کين ناوک دلگسل
    ز پيکان در آن جنگ مي داد دل
  • کشيدند تيغ از ميان آن دو فوج
    فتادند در هم چو از باد موج
  • به يکديگر آميختند آن دو صف
    چو در حالت پنجه گيري دو کف
  • زمين همچو غواص دريا سپر
    فرو برد در آب شمشير سر
  • فتاده در آن بحر خون بي حساب
    کلاه و کمر همچو موج و حباب
  • چنان تنگ شد عرصه بر پردلان
    که شد تيغ در قبضه خود نهان
  • سنانهاي خطي به رگهاي جسم
    نهان چون الف گشت در مد بسم
  • خرد مانده حيران در آن ماجرا
    که خشت است پران و قالب بجا
  • شد از خشت آهن در آن کارزار
    بناي نبرد از دو سو استوار
  • تزلزل در آن زنده فيلان فتاد
    چو ابري که گردد پريشان ز باد
  • ز باريدن گرز در دشت کين
    دل و گرده خاک شد آهنين
  • در آن پهن صحرا ز گرد و غبار
    حصاري شد آن لشکر بي شمار
  • ستاره شد از گرد بر آسمان
    چو تخمي که در خاک ماند نهان