167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

گلستان سعدي

  • ... نعمت فرمود. دهقان در رکاب سلطان همي رفت و ميگفت: ...
  • ... و خدمتکار. شبي در جزيزه کيش مرا به حجره خويش درآورد. ...
  • ... بود و خيال فرعوني در سر. حتي اذا ادرکه الغرق. بادي مخالف کشتي ...
  • ... کن و پاي قناعت در دامن سلامت کش که بزرگان گفته اند: دولت نه ...
  • ... هر يک بقراضه اي در معبر نشسته و رخت سفر بسته. جوانرا دست عطا ...
  • ... خوابش گريبان گرفت و در آب انداخت. بعد از شبانروزي دگر بر کنار ...
  • بحکم ضرورت در پي کارواني افتاد و شبانگاه برسيدند بمقامي که از ...
  • ... برنداري و تا جان در خطر ننهي بر دشمن ظفر نيابي و تا دانه پريشان ...
  • ... ابلهي را ديد دست در گريبان دانشمندي زده و بي حرمتي همي کرد. گفت ...
  • ... امروز ترا چه گفت در فلان مصلحت؟ گفت: بر شما هم پوشيده نماند. ...
  • ... مردمان از انفاس تو در راحت. ...
  • ... چون عاشق و معشوقي در ميان آمد مالک و مملوکي برخاست ...
  • ... داري اسيرند و پاي در زنجير. بناليد و گفت: ...
  • ... آشفته است و شوري در سر دارد. ...
  • ... و چه صنعت داني؟ در قعر بحر مودت چنان غريق بود که مجال نفس زدن ...
  • در عنفوان جواني، چنانکه افتد و داني، با شاهدي سري و سري داشتم، ...
  • ... روزگارم بعقوبت آن، در سلک صحبت چنين ابلهي خود راي ناجنس خيره ...
  • ... بيت از سخنان من در مجمعي همي گفتند ...
  • ... : غالب اشعار او در اين زمين بزبان پارسيست اگر بگوئي بفهم نزديکتر ...
  • ... گفتا: چه شود اگر در اين خطه چندي برآسائي تا بخدمت مستفيد گرديم. ...
  • ... ملامت کردن گرفت که در شرف نفس انسان چه خلل ديدي که خوي بهايم ...
  • ... لمتنني فيه ملک را در دل آمد جمال ليلي مطالعه کردن تا چه صورتست ...
  • ... چشم مجنون بايستي در جمال ليلي نظر کردن تا سر مشاهده او بر تو ...
  • گفت: الحمدالله که در توبه همچنان بازست. بحکم اين حديث که لا يغلق ...
  • ملک گفتا: توبه در اين حالت که بر هلاک خويش اطلاع يافتي سودي نکند ...
  • مهمان پيري بودم در ديار بکر که مال فراوان داشت و فرزندي خوبروي. ...
  • ... برآمد مروت نديدم در چنان حالي ريش درويش را بملامت خراشيدن و نمک ...
  • ... پرسيدم از بلوغ. گفت: در مسطور آمده است که سه نشان دارد يکي ...
  • در خبرست از خواجه عالم صلي الله عليه و سلم که گفت: بزرگترين ...
  • ... نپيوندد، و جمعيت در تنگدستي صورت نبندد. يکي تحرمه عشا بسته و ...
  • ... جوار من لا احب و در خبرست الفقر سواد الوجه في الدارين گفتا ...
  • ... اگر ريگ بيابان در شود چشم گدايان پر شود ...
  • وآنچه گفتي که در بروي مسکينان ميبندند حاتم طائي که بيابان نشين ...
  • ... حسرت ميخوري. ما در اين گفتار و هر دو بهم گرفتار. ...
  • ... نهان خواهي با کس در ميان منه اگر چه دوست مخلص باشد که مرآن دوست ...
  • ... که آتش خشم اول در خداوند خشم افتد پس آنگه زبانه بخصم رسد يا ...
  • ... اند و گفته اند که در کشتن بنديان تأمل اولي ترست، بحکم آنکه ...
  • خردمندي را که در زمره اوباش سخن ببندد شگفت مدار، که آواز بربط با ...
  • جان در حمايت يکدمست و دنيا وجودي ميان دو عدم. دين بدنيافروشان ...
  • ... بي علم خانه بي در ...
  • ... بردارد به از عابد که در سر دارد ...
  • ... رسيدي بدين منزلت در علوم؟ گفت: بدانکه هر چه ندانستم از پرسيدن ...
  • درويشي به مناجات در مي گفت: يارب بر بدان رحمت کن که بر نيکان خود ...
  • ... راست راست خاتم در انگشت چپ چرا ميکنند؟ گفت: نداني که اهل فضيلت ...
  • ديوان سلمان ساوجي

  • تو را بالاي جسم و جان مقامي داده اند اي جان
    «مکن در جسم و جان منزل که اين دون است و آن والا»
  • بدي کان بر تو مي آيد، ز چشم است و زبان و دل
    مباش ايمن که روز و شب تو را در خانه اند اعدا
  • دو سلطانند در ملک مروت دست و طبع او
    که داد آن ابر را ادرار و راند اين بحر را اجرا
  • بحر و کان را نيست خون در چشم و آب اندر جگر
    بس که جودش دخل بحر و حاصل کان مي برد
  • شرع را دستي است در عهدت که گر خواهد به حکم
    اين نه آبا را جدا از چار مادر مي کند
  • زفيض لفظ و کلک و دست و طبعش زله مي بندد
    قصب قند و مگس شهد و صدف در و حجر گوهر