167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • سحر را تأثير نبود در عصاي موسوي
    راستي در هم نوردد حيله و نيرنگ را
  • مي تواني در دو عالم نوبت شاهي زدن
    صرف در تسخير دلها گر کني اقبال را
  • خلق خوش در نوبهار عافيت دارد مرا
    خاکساري در حصار عافيت دارد مرا
  • در گداز گوهر من آتشي در کار نيست
    ديدن گل همچو شبنم آب مي سازد مرا
  • کي به خلوت رخصت بر گرد سرگشتن دهد؟
    آتشين خويي که در بيرون در سوزد مرا
  • چون در دوزخ ز چشم باز بودم در عذاب
    چشم پوشيدن بهشت جاوداني شد مرا
  • در جهان پاکبازي فقر هم دام بلاست
    مهره در ششدر ز نقش بوريا باشد مرا
  • تا ننوشانم، نگردد در مذاقم خوشگوار
    در قدح چون خضر اگر آب بقا باشد مرا
  • در دل چاکم سراسر مي رود آب حيات
    تا خرام يار در مد نظر باشد مرا
  • در غريبي قطره من آب گوهر مي شود
    آب دريايم که تلخي در وطن باشد مرا
  • در خرابات تجرد مي کنم چون عشق شير
    خانه در معموره امکان نمي باشد مرا
  • شعله را در پاکبازي داغ دارد همتم
    خارخار آرزو در جان نمي باشد مرا
  • بشکفد پروانه چون در انجمن بيند مرا
    خيزد از بلبل فغان چون در چمن بيند مرا
  • دست خواهد کرد خونم عاقبت در گردنش
    نيست گر در زندگاني رنگي از قاتل مرا
  • در کمين دارد پريشان خاطري جمعيتم
    پر برون آرد چو موران، دانه در خرمن مرا
  • گر چه در صحبت همان در گوشه تنهائيم
    از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا
  • در دل هر قطره آماده است دريايي مرا
    هست در هر دانه اي دام تماشايي مرا
  • مي نمايد حسن در آغوش عاشق خويش را
    در کنار هاله باشد حسن ديگر ماه را
  • تا مهش در هاله خط رفت، شد پا در رکاب
    باعث آوارگي گردد کمر گلدسته را
  • نيست جز اشک ندامت خوشه اي در آستين
    دانه در رهگذار کارواني کشته را
  • در نظر بستن بود، دارالاماني گر بود
    سالک در عالم پر انقلاب افتاده را
  • اختياري نيست در سير و سکون خويشتن
    سايه در پيش پاي آفتاب افتاده را
  • کي خبر از ناله شبخيز مظلومان بود؟
    در دل شب، مست در آغوش خواب افتاده را
  • قطره گردد گوهر غلطان در آغوش صدف
    دل تپد در سينه دايم سير دريا کرده را
  • در شکايت ريختي دندان نعمت خواره را
    کهنه کردي در ورق گرداني اين سي پاره را