167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در نمکدان ز نمکزار چه خواهد گنجيد؟
    چه کند حوصله تنگ فلک با شورم؟
  • در سر کوي خرابات سبکدستي نيست
    ورنه عمري است که از توبه پشيمان شده ايم
  • دلي گرفته تر از غنچه در بغل دارم
    به چشم آبله با خار بن جدل دارم
  • مرا به رد و قبول زمانه کاري نيست
    چو چشم آينه در خوب و زشت حيرانم
  • برون ز شيشه افلاک همچو رنگ زديم
    به عالمي که در او رنگ نيست چنگ زديم
  • فرهادم و ثبات قدم هست پيشه ام
    ناخن دوانده در جگر سنگ تيشه ام
  • در کار عشق سعي چو فرهاد مي کنم
    مشق جنون به خامه فولاد مي کنم
  • تا فکر کرده است مرا بر سخن سوار
    در کوه قاف صيد پريزاد مي کنم
  • در کوهسار سنگ ملامت مجاورم
    مجنون صفت به دامن صحرا نمي روم
  • نقش فنا در آينه خشت ديده ام
    هرگز پي عمارت دنيا نمي روم
  • اين گردن ضعيف سزاوار تيغ نيست
    در قتل خويش زحمت قاتل نمي دهم
  • گرم نصيحت دل ديوانه خوديم
    سنگيم و در کمينگه پيمانه خوديم
  • ناقوس غريبانه به فرياد درآيد
    آن روز که در حلقه زنار نباشم
  • دلبستگيي با دل بي کينه نداريم
    آن روز دل از ماست که در سينه نداريم
  • سخت جاني داردم از شکوه گردون خموش
    خنده کبک است شور سيل در کهسار من
  • نيست غيري در حريم ديده نمناک من
    نام ليلي نقش مي بندد ز اشک پاک من
  • اينقدر بي طاقتي در مشت خاري بوده است؟
    روي دريا شد کبود از سيلي خاشاک من
  • منقلب گشته است از دور فلک احوال من
    ضعف پيري در جواني کرده استقبال من
  • کسي تا چند ريزد خار در چشم تماشايي؟
    خدا فرصت دهد، خواهيم نخل باغبان بستن
  • ز پرکاري نظر مي پوشد از عشاق سودايي
    دکان داري است در جوش خريداران دکان بستن
  • غنيمت مي شمارم صحبت گل، نيستم بلبل
    که عمرم بگذرد ايام گل در آشيان بستن
  • ندارد راهي از افتادگي نزديکتر دولت
    چو يوسف خويش را در منزل اول به چاه افکن
  • در چنين فصل بهاري که گل از سنگ دميد
    زاهد از گوشه محراب نيايد بيرون
  • در چنين فصل بهاري که گل از سنگ دميد
    زاهد از گوشه محراب نيايد بيرون
  • دلم ز کنج قفس تا گرفت دانستم
    که در بهشت، مکرر نمي توان بودن