167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ستاره در قدم او سپند مي سوزد
    سبکروي که چو خورشيد فرد مي خيزد
  • چو آفتاب ز سيماي گوهرم پيداست
    که آب در نظر جوهري بگرداند
  • سحر که پرده ز رخ گلرخان براندازند
    ( ) زلزله در ملک خاور اندازند
  • جدا فتاده ام از کاروان در آن وادي
    که ناله جرس از کاروان جدا نشود
  • تبسمي پي دشنام تلخ در کارست
    نمکچش مزه اي با پياله مي بايد
  • مرا در آتش بي رحمي عتاب مسوز
    که شمع طور مرا با چراغ مي جويد
  • مگر نهال تو در باغ سايه افکن شد؟
    که سرو رخنه ديوار باغ مي جويد
  • تا چند ناگواري از اندازه بگذرد؟
    اوقات در شکنجه خميازه بگذرد
  • طوفان کند شراب در آن سر که مغز نيست
    فيض بهار، بيش به ديوانه مي رسد
  • تا رنگ من شکسته خود را درست کرد
    گلگونه در بساط سهيل يمن نماند
  • اسکندرست اگر چه بود در لباس فقر
    هر کس که اختصار به سد رمق کند
  • هر کس ز عشق سايه دستي گرفته است
    چون تيشه دست در کمر بيستون کند
  • در خشت خم به چشم حقارت نظر مکن
    خورشيد ساغر از لب اين بام شد بلند
  • پرواز مرغ بسمل ازو بيشتر مخواه
    بال و پري که در شکن دام شد بلند
  • درد طلب بلاست، وگرنه رفيق خضر
    لب تشنگي خويش در آيينه ديده بود
  • با عاشقان همين سخن عاشقي بگوي
    در کشور قفس زر گل خرج مي شود
  • در خانه اي که روي تو افزود از شراب
    تبخاله خوش نشين لب بام مي شود
  • از خواب، چشم شوخ تو سنگين نمي شود
    در زير ابر برق به تمکين نمي شود
  • صيدي که بي قراري وحشت کشيده است
    در چشم دام، داد شکرخواب مي دهد
  • در گوش صدف جاي کند از بن دندان
    هر نکته که از لعل گهرزاي تو ريزد
  • در کلبه من از پي آسايش (من) چرخ
    گورنگ ز خاکستر سنجاب نريزد
  • انديشه زلف تو چو عزم سفر هند
    در هيچ دل سوخته اي نيست نباشد
  • شد پنجه سيمين تو در مهد، نگارين
    از رشته جانها که به انگشت تو بستند
  • جوياي تو آسودگي از مرگ نبيند
    در خاک، طلبکار تو از پا ننشيند
  • از عمر برومند شود هر که درين باغ
    در سايه نخلي که نشاند بنشيند