167906 مورد در 0.15 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • کفن شد جامه فانوس از داغ جگرسوزم
    ز شوخي شعله من در ته دامن نمي گنجد
  • فضاي پرفشاني از براي بلبلان دارد
    اگر چه در حريم غنچه گل، بو نمي گنجد
  • طريق دوستداري نيست خاموشي پس از رنجش
    شکايت چون گره گرديد در دل، کينه مي گردد
  • نيم غافل ز پاس زيردستان در زبردستي
    چو گوهر رشته از پهلوي من لاغر نمي گردد
  • گرانجان در زمين خشک گردد غرق چون قارون
    کف پاي سبکروحان ز دريا تر نمي گردد
  • مخور زنهار از همواري وضع جهان بازي
    که اين بيدادگر در موم پنهان نيشتر دارد
  • مده سررشته کوچکدلي از دست در دولت
    که گر از ديده سوزن فتد عيسي خطر دارد
  • بدآموز قفس در آشيان مسکن نمي سازد
    ز چشم افتاده دام تو با گلشن نمي سازد
  • صفاي عارضش ته جرعه بر مهتاب مي ريزد
    لبش بيهوشدارو در شراب ناب مي ريزد
  • ندارد جز ندامت حاصلي آميزش مردم
    نصيب برق گردد دانه چون در خرمن آويزد
  • توان سير پر طاوس کرد از هر پر زاغي
    اگر آيينه انصاف در پيش نظر باشد
  • نگردد از رواني اشک را مانع صف مژگان
    عنان بحر در سرپنجه مرجان نمي باشد
  • (يک اداي نمکين در همه عمر نکرد
    يارب اين بخت مرا تهمت شوري که نهاد؟)
  • در دل سنگ توان رخنه به همواري کرد
    رشته را عقد گهر کوچه دهد تا گذرد
  • قاصد و نامه و پيغام نمي خواهد عشق
    در حرم پيروي قبله نما نتوان کرد
  • مي توان شمع برافروخت ز نقش قدمش
    هر که را آتش سوداي تو در سر باشد
  • فيض در دامن صحراي جنون مي باشد
    خاک اين باديه آغشته به خون مي باشد
  • نيست در طالع من عقده گشايي، ورنه
    عقده چون تاک به اندازه دستم دادند
  • خلد تسخير دل اهل محبت نکند
    برق در بوته خاشاک اقامت نکند
  • چون صبا بيهده بر گرد چمن گرديدم
    رزق من غنچه صفت در دلم اندوخته بود
  • مرغ من در بغل بيضه هم آزاد نبود
    آشيان هيچ کم از خانه صياد نبود
  • هميشه در پي آزار ماست چشم فلک
    به قصد شبنم ما آفتاب مي گردد
  • لبش به ظاهر اگر حرف شکرين دارد
    ز خط سبز همان زهر در نگين دارد
  • حجاب روشني دل بود حلاوت عيش
    که موم روز سياهي در انگبين دارد
  • ترا که باده لعلي است در قدح مپسند
    که استخوان مرا درد کهربا سازد