167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان فيض کاشاني

  • لشکر عشق خيمه زد در بر و بوم ملک دل
    غلغله در بدن فکند مقدم پادشاه نو
  • در تن و در جان ما معني ايمان ما
    عايد او رگ برگ شاهد او مو بمو
  • هست در اشعار فيض شرح دل زار (فيض)
    هر غزلي تا بتا در غم او تو بتو
  • نوبنو بايد سخن در بيت بيت و حرف حرف
    يک سخن در يک غزل تکرار شد خاموش شو
  • گاه گويم شايد اين ذره نيايد در حساب
    چون کنم با ذره دارد کار در استان تو
  • محصول عمر خود را در کار خويش کردم
    يک پرتو از جمالت در کار و حاصلم نه
  • گم گشت در رهش دل شد کار (فيض) مشکل
    بوي صبا ز زلفش در راه مشکلم نه
  • خاکستر تنم چه عجب گر رود بباد
    زين آتشي که در دل و در جان گرفته اي
  • هر کرا دادند گوش و هوش عقلي بايدش
    در ره دين طي کند در هر نفس صد مرحله
  • من آشفته را در راه ياري کار افتاده
    که در راهش چو من بي پا و سر بسيار افتاده
  • رقيبان جمله در عيشند و آسايش بکام دل
    منم در کوي او بيمار و بي تيمار افتاده
  • توئي دربند دستار و منم در بستن زنار
    توئي بر منبر و من بر در خمار افتاده
  • گشتيم محو آن جمال دستک زنان در وجد و حال
    از ليت قومي يعلمون در جان ما غوغاستي
  • چون تو نبوده دلبري در هيچ بومي و بري
    در هيچ بومي و بري چون تو نبوده دلبري
  • چشمي نديده گوهري مانند تو در هر دو کون
    مانند تو در هر دو کون چشمي نديده گوهري
  • سوزيده هر بال و پري در آتش سوداي تو
    در آتش سوداي تو سوزيده هر بال و پري
  • گم گشته هر جا رهبري در راه بي پايان تو
    در راه بي پايان تو گم گشته هر جا رهبري
  • دل آواره را در کوي خود آواره تر کردي
    من بيچاره را در عشق خود بيچاره تر کردي
  • با همه دست در کمر از گل و خور شکفته تر
    در دل خسته ام بجز خار جفا نميکني
  • تنگ خواهم که در آغوش کشم آن بر دوش
    چه شود در بزم آئي تو يک امشب هله هي
  • در جان عاشق آذري بر روي معشوق آب و رنگ
    بر روي معشوق آب و رنگ در جان عاشق آذري
  • در هر سر از او شوري در هر دل از او نوري
    هر قومي و دستوري از خرقه و زناري
  • گه در اوج عصمتم گه در حضيض شر و شور
    گاه داري گه گدازي هر چه خواهي ميکني
  • گه نمائي روي و گه پنهان کني در زير زلف
    زين کشاکش خلق را در پيچ و تاب انداختي
  • اهل دل را صاف دادي اهل گل را درد درد
    عاقلان را در حساب و در کتاب انداختي
  • در دلم جا کردي و کردي مرا از من تهي
    تا مرا از هستي خود در گمان انداختي
  • دست و پاي خواهش ما را ز بند خواهشت
    در ره فرمانبري در پيچ و تاب انداختي
  • تا که باشم تا که باشم بر در اميد و بيم
    در ضميرم گه ثواب و گه عقاب انداختي
  • گم شو اي ذره در آن مهر که تا سر نهان
    موبمو فاش در آن زلف پريشان بيني
  • خوشا دلي که در آن جاي چون توئي باشد
    خوشا سري که در آن هست از تو سودائي
  • سر من و در تو تا نفس بود در تن
    که (فيض) را نبود غير تو تمنائي
  • مهرت سرشته حق در آب و گل من
    جا کرده چه جان بتن در آب و گل من
  • ديوان اشعار منصور حلاج

  • چو تو از خود برون آئي درآئي در حريم جان
    گر از گلخن برون آئي روي در گلشن اعلا
  • براق برق رفتار است همت در طريق حق
    چو او در زير ران آيد بمعراج آي از بطحا
  • موج عشقت تخته هستي ما را در ربود
    کار ما اکنون در اين دريا جز استغراق نيست
  • خويشتن ديدن بود در راه حق ترک ادب
    بي ادب را در حريم عزت او بار نيست
  • خاک اين در شو اگر ذوق و صفا ميطلبي
    زانکه اين منزل جان بر در اصحاب صفاست
  • بگذر از خويش و درآ در راه عشق او حسين
    خودپرستان را قبولي چون در آن درگاه نيست
  • اگر در گوشه اي تنها حديث درددل گويم
    فغان و ناله و آه از در و ديوار ميآيد
  • چو لاله داغ دل دارم که بي دلدار در گلشن
    چو در گل بنگرم يادم از آن رخسار ميآيد
  • مستي ست در سر من از چشم پر خمارش
    شوري ست در دل من از شکر دهانش
  • خرد در کفر و در ايمان بسي ديباچه پردازد
    چو عشق آتش برافروزد بسوزد کفر و ايمانش
  • نيست در وصل تو ما را هوس روضه و حور
    نيست در عشق تو ما را سر بيگانه و خويش
  • اگر گه گه ز بيخويشي نظر در عالم اندازم
    از او آيينه ميسازم در او ديدار ميجويم
  • در خارزار آب و گل چون غنچه گشتم تنگدل
    در گلشن روحانيان منزل از آن بگزيده ام
  • جز روي تو گر روئي در ديده ما آيد
    فردا بکدامين رو در تو نگريم اي جان
  • گفتي که حسين آخر زين در به نمي گردد
    زين در به چه رو گرديم چون خاک دريم اي جان
  • قدري که دارم زاب و گل خارست در گلزار دل
    اي گل ز رخسارت خجل آتش بزن در خار من
  • جنت نباشد گلشني در ساحت گلزار دل
    اي گل ز رخسارت خجل در جان آتش بار من
  • نظم من در خورد جاهت کي بود با آنکه هست
    در شعرم خوشتر از دري شعرا آمده
  • من در بروي غير ز غيرت چو بسته ام
    تا در حريم جان و دلم خانه کرده اي
  • صدف تا نشکني گوهر نيايد در نظر پيدا
    چو بشکستي صدف در وي بسي گوهر نهان بيني
  • بده جان و غمش بستان از ايرا اندرين سودا
    نه در دنيا پشيماني نه در عقبي زيان بيني
  • خليل آسا ز عشق او درآ در آتش سوزان
    که در هر گوشه آتش هزاران بوستان بيني
  • خيانت چيست ميداني در اينره خويشتن ديدن
    ز خود بگذر در او بنگر امين شو تا امان بيني
  • ايکه در اقليم دلها حاکم و سلطان توئي
    جمله عالم يک تن تنها و در وي جان توئي
  • چو ميداني که گنج شه بود در کنج ويرانها
    براي نقد عشق او رضا در ده بويراني
  • بخلوت خانه وصلت مرا ره ده که در عشقت
    بجان آمد حسين اي جان در اين وادي ز حيراني
  • حسن را با ناز پيوستي و در اهل نياز
    عشق و تقوي را جدائي در ميان انداختي
  • مپسند در دل من همه خار حسرت ايگل
    تو مرا بهل در آنجا که نه جايگاه داري
  • ريخته در کام هستي جرعه اي از جام عشق
    شور و غوغا در زمين و آسمان انداختي
  • در هوايت عالمي چون ذره بر هم ميزند
    تا ز مهر آوازه در کون و مکان انداختي
  • خلوت دل که در او يار تو ماوي سازد
    ادب آن نيست که اغيار در آن دريابي
  • مثنوي معنوي

  • ما چو ناييم و نوا در ما ز تست
    ما چو کوهيم و صدا در ما ز تست
  • چشم هر سه باز و گوش هر سه تيز
    در تو آويزان و از من در گريز
  • ما محب و صادق و دل خسته ايم
    در دو عالم دل به تو در بسته ايم
  • چون دو سه سال آن نرويد چون کني
    جز که در لابه و دعا کف در زني
  • بعد از آن مهمان ز خواب و از سمر
    شد در آن پستر که بد آن سوي در
  • در پي او تا به شب در جست و جو
    وان رمه غايب شده از چشم او
  • ديوان شمس

  • در لا احب الآفلين پاکي ز صورت ها يقين
    در ديده هاي غيب بين هر دم ز تو تمثال ها
  • گر چشم تو بربست او چون مهره اي در دست او
    گاهي بغلطاند چنين گاهي ببازد در هوا
  • گاهي نهد در طبع تو سوداي سيم و زر و زن
    گاهي نهد در جان تو نور خيال مصطفي
  • چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان
    کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آيد صدا
  • اي دلبر و مقصود ما اي قبله و معبود ما
    آتش زدي در عود ما نظاره کن در دود ما
  • ني ني فتد در آسيا هم نور مه از روزني
    زان جا به سوي مه رود ني در دکان نانبا
  • اين دانه هاي نازنين محبوس مانده در زمين
    در گوش يک باران خوش موقوف يک باد صبا
  • گل هاي پار از آسمان نعره زنان در گلستان
    کاي هر که خواهد نردبان تا جان سپارد در بلا
  • امرت نغرد کي رود خورشيد در برج اسد
    بي تو کجا جنبد رگي در دست و پاي پارسا
  • تا جستني نوعي دگر ره رفتني طرزي دگر
    پيدا شود در هر جگر در سلسله آهنگ ها
  • تو ياد کن الطاف خود در سابق الله الصمد
    در حق هر بدکار بد هم مجرم هر دو سرا
  • اي صد بقا خاک کفش آن صد شهنشه در صفش
    گشته رهي صد آصفش واله سليمان در ولا
  • ساغر ز غم در سر فتد چون سنگ در ساغر فتد
    آتش به خار اندرفتد چون گل نباشد خار را
  • آن خواجه را در کوي ما در گل فرورفتست پا
    با تو بگويم حال او برخوان اذا جاء القضا
  • باشد کرم را آفتي کان کبر آرد در فتي
    از وهم بيمارش کند در چاپلوسي هر گدا
  • در رو فتاد او آن زمان از ضربت زخم گران
    خرخرکنان چون صرعيان در غرغره مرگ و فنا
  • فرعون و نمرودي بده اني انا الله مي زده
    اشکسته گردن آمده در يارب و در ربنا
  • غازي به دست پور خود شمشير چوبين مي دهد
    تا او در آن استا شود شمشير گيرد در غزا
  • اي خواجه تو چوني بگو خسته در اين پرفتنه کو
    در خاک و خون افتاده اي بيچاره وار و مبتلا
  • زين رنگ ها مفرد شود در خنب عيسي دررود
    در صبغه الله رو نهد تا يفعل الله ما يشا
  • در گردن افکنده دهل در گردک نسرين و گل
    کامشب بود دف و دهل نيکوترين کالاي ما
  • زان مي که در سر داشتم من ساغري برداشتم
    در پيش او مي داشتم گفتم که اي شاه الصلا
  • هر هستييي در وصل خود در وصل اصل اصل خود
    خنبک زنان بر نيستي دستک زنان اندر نما
  • گاه بود پهلوي او گاه شود محو در او
    پهلوي او هست خدا محو در او هست لقا
  • دلبر بي کينه ما شمع دل سينه ما
    در دو جهان در دو سرا کار تو داري صنما
  • آب حيات او ببين هيچ مترس از اجل
    در دو در رضاي او هيچ ملرز از قضا
  • بلبل با درخت گل گويد چيست در دلت
    اين دم در ميان بنه نيست کسي تويي و ما
  • هر که بود در اين طلب بس عجبست و بوالعجب
    صد طربست در طرب جان ز خود رهيده را
  • مست رود نگار من در بر و در کنار من
    هيچ مگو که يار من باکرمست و باوفا
  • در آن روزي که در عالم الست آمد ندا از حق
    بده تبريز از اول بلي گويان الستش را
  • در ژنده درآ يک دم تا زنده دلان بيني
    اطلس به دراندازي در ژنده شوي با ما