167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • مکن چون صبحدم در فيض تقصير
    که دايم با لب پرخنده باشي
  • در آن عالم تواني زيست ايمن
    درين عالم اگر ترسنده باشي
  • تواني کوس شاهي زد در آفاق
    اگر صائب خدا را بنده باشي
  • لباس شرم صد چاک است، ترسم
    که در خلوت به خود چسبيده باشي
  • مرا با خاک ره در بردباري
    نمي سنجي، اگر سنجيده باشي
  • نخواهي کرد منع من ز فرياد
    سپندي گر در آتش ديده باشي
  • تو از اهل دلي چون غنچه آن روز
    که سر در جيب خود دزديده باشي
  • چراغ از خانه خواهد داشت خاکت
    اگر در خون دل غلطيده باشي
  • مباش ايمن ز زخم خار صائب
    اگر در پاي گل خوابيده باشي
  • ترا در سردسير تن مقام است
    بهار عالم جان را چه داني؟
  • ترا پا در گل تعمير رفته است
    حضور کنج ويران را چه داني؟
  • ترا نشکسته در پا نوک خاري
    عيار نيش مژگان را چه داني؟
  • تو در آيينه محوي چون سکندر
    مقام آب حيوان را چه داني؟
  • تو در صيد مگس چون عنکبوتي
    شکار شيرمردان را چه داني؟
  • گرفتم در گهر صاحب وقوفي
    بهاي عقد دندان را چه داني؟
  • مکن اي بي وفا ناآشنايي
    در آتش سوخت گل از بي وفايي
  • تا همچو پير کنعان چشم از جهان نپوشي
    کي بوي پيرهن را در کاروان بيابي؟
  • از روزي مقدر قانع به خون دل شو
    تا آب و دانه خود در آشيان بيابي
  • هر چند در سعادت مشهور چون همايي
    مغز تو آب گردد تا استخوان بيابي
  • روزي که نفس سرکش فرمان پذير گردد
    نه توسن فلک را در زير ران بيابي
  • تا چند شمع ماتم در بزم دل فروزي؟
    هر دم که سربرآرد همرنگ آه سازي
  • رنجي نبرده اي زان در سوختن دليري
    يک برگ را نسوزي گر يک گياه سازي
  • گر ترک دودگيري، آيينه درون را
    در عرض يک دو هفته روشن چو ماه سازي
  • از خود برون دويديم ديوانه وار صائب
    هر طفل را که ديديم در دست داشت سنگي
  • شيرافکنان غم را در چشم خاک ريزد
    بر هر طرف که تازد دامن سوار طفلي