167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عرفي شيرازي

  • چون کنم ترک جگر خوردن که عشق اين نغمه را
    چاشني از زهر بخشد ، پرورش در خون دهد
  • خيال چشم او چون با خود از عالم برد عرفي
    هزاران فتنه وآشوب در شهر عدم گيرد
  • گويند که آشفتگئي هست در آن زلف
    زين غم که فزون باد صبا را که خبر کرد
  • صحبت بيگانه بندد دست شوخي هاي عشق
    عشق را در پرده بر تا با دلت بازي کند
  • از وعده گاه وصل او هر شام تا ميخانه ام
    آرام در خون مي طپد اميد غمگين ميرود
  • از برون لب ندانم چون شود ليک آگهم
    کز ته دل تا لبم افسانه در خون ميرود
  • خضر آب زندگي نوشيد وعرفي آب تلخ
    اين سبو را زهر پر کرد او قدح در آب زد
  • بس که صياد مرا هر گوشه دام ودانه است
    دانه شد در صيد گاهم سبز ودردامم هنوز
  • بزم وصلت ديدم آنجا زهر در جام است و بس
    مي شنيدم شربت لطفي همين نامست وبس
  • دم مردن ز بيم آن دهد کامم که بعد از من
    کند ناگه غم ناکاميم ره در دل شادش
  • در دير و کعبه سايل با کفر و دين معامل
    با نيش و نوش يکدل اينست مذهب عشق
  • خوش آن مستي که باشد دوست پندآموز و دشمن هم
    ملامت ذره وار از در درون آيد ز روزن هم
  • مکن اهمال در مکتوب عرفي بردن اي قاصد
    ولي بنشين که حسرت نامه انشا کنم من هم
  • در محبت دل زبانرا دوست دارد ورنه من
    نيم ناز از وي بصد جان بلکه کمتر ميخرم
  • شيرين به خسرو بست دل عشق از ره ناموس گفت
    آن به که زخم تيشه در کار فرهادش کنم
  • از بهر افسون دلم عيسي نمي آيد که من
    اين مشت خاک سوخته در دامن بادش کنم
  • مژده اي بخت که ناموس،کليدش گم کرد
    قفل الماس که ما بر در مرهم زده ايم
  • خنده را با گريه ديدم بر در رد و قبول
    گريه را شاداب خواندم خنده را آتش زدم
  • وه که يار از گفتگو هرکز نيايد مطلبم
    بس که موج خون دل در رعشه ميگيرد شبم
  • صد نوحه هست بر لب و نسپرده راه گوش
    صد گريه هست در دل و نشنيده نام چشم
  • مسني زمن آموز که چون شعله و مرهم
    از داغ جگر خيزم و در چاک دل افتم
  • اي ناله هم بتو خوشم وهم بجور يار
    از من عنان متاب و در وهم اثر مکن
  • عرفي از من گر ملولي سعي در خونم مکن
    سيل غم را التفاتي هست با بنياد من
  • تابود آمد شدش بر خاک من اي همنشين
    چون بميرم شب نهانم دفن کن در کوي او
  • بشهرت تا فلک يار که باشد ورنه در عالم
    بسا فرهاد و شيريني که بي نام و نشان مانده
  • شب از هجر تو بس دشوار جان دادم بيابنگر
    که آب حسرتم در چشم گريان همچنان مانده
  • فداي غمزه ات شد هر که جاني داشت چون عرفي
    بغير از خضر کو در بند عمر جاودان مانده
  • چمن در دست گويي جام جم داشت
    که هر نقشي که بود از بيش و کم داشت
  • اين مزاريست که صد چون تو در او مدفونست
    که تو امروز بر او طرح کني ايوان را
  • ترک جان در ره آن سرو روان اينهمه نيست
    عشق اگر نرخ نهد قيمت جان اينهمه نيست
  • چنين گلي نه از اين لاله زار دهر برست
    وگرنه نيست سخن در جهان که خود رو نيست
  • دورم از کوي تو جا در زير خاکم بهتر است
    زندگي تلخست با حرمان هلاکم بهتر است
  • درد او در سينه ميماند چه غم گرجان برد
    آنچه ما را باعث آن آرميد نهاست هست
  • دل خود را بآن خوش ميکند حسرت کش دنيا
    که با خلق جهان در يک مصيبت خانه ميگريد
  • کسي کو در تب عشق تو نبض خويشتن گيرد
    نه عيب خودپرستي هر زمان بر مرد و زن گيرد
  • چه پرسيم که بجانت هواي ما چه کند
    در آن چمن که گل آتش بود صبا چه کند
  • گر شود کون و مکان زير و زبر در ره عشق
    صورت ناصيه برخاک عيان خواهد بود
  • مگو صوفي به از خلوت نداند باغ و بستانرا
    درش گر باز باشد روي در ديوار کي ماند
  • از وعده گاه وصل او هر شام تا غمخانه ام
    آرام در خون مي طپد اميد تمکين ميرود
  • عجز را ذوقيست عرفي تا شدم زنهار جوي
    ورنه کو زخمي که از در دم بزنهار آورد
  • هيچکس در درد دل گفتن چو من فيروز نيست
    هر چه گويم گر چه ناممکن بود باور کنيد
  • چو با من در سخن آن لعل آتشناک خواهد شد
    بکامم هرچه زهر است از لبش ترياک خواهد شد
  • نيم نوميد اگر دستم بود کوته ز دامانش
    چو ميدانم که در جولانگه او خاک خواهد شد
  • چو گردم تنگ دل شرح غمت را با غمت گويم
    که در شرع محبت کفر باشد محرمي ديگر
  • بسکه دوش از ردود دل کاشانه را پر کرده ام
    خاک گشت و روشنائي نيست در گلخن هنوز
  • اگر در جلوه گاه حسن آيد عشق بي پرده
    شود معلوم بر ليلي که ليلي بود مجنونش
  • به تيره غمزه اش نازم که صد جا بشکند در دل
    بدست معجز عيسي اگر آرند بيرونش
  • فرصتم نيست که در پاي تو جان افشانم
    بس که مي آيدم از ديدن بالاي تو خوش
  • ميل دارم کز مي غم در بهشت آيم بجوش
    يعني اندر بزم آن حورا سرشت آيم بهوش
  • ميل آندارم که بي باکانه يا شوخي زبزم
    مست و خوش بيرون روم در طرف کشت آيم بهوش