167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ظلم است در سفال مي لعل ريختن
    خون دل است رزق حلال شکستگي
  • در عرض يک دو هفته چو ماهش کند تمام
    ناخن زند به دل چو هلال شکستگي
  • تيغ تو در نيام کند قطع زندگي
    از آب ايستاده که ديد اين برندگي؟
  • افکنده ام چو نافه ز خود دور سايه را
    آهو به گرد من نرسد در دوندگي
  • در چشم خلق سبز نگردد ز انفعال
    تنها چو خضر هر که خورد آب زندگي
  • استادگي حيات ندانسته است چيست
    ريگ روان نفس نکشد در روندگي
  • در بندگي است صائب اگر هست عزتي
    يوسف عزيز مصر شد از راه بندگي
  • در دور خط سبز و لب روح بخش او
    شرمنده است خضر ز اظهار زندگي
  • باشد به رنگ شعله جواله بي بقا
    در سير و دور، گردش پرگار زندگي
  • در زندگي مپيچ گرت مغز عقل هست
    کآشفتگي بود گل دستار زندگي
  • عشق گرانبها بود و درد و داغ عشق
    گنجي که هست در ته ديوار زندگي
  • گرديد در شکار مگس صرف سر به سر
    چون تار عنکبوت مرا تار زندگي
  • در عين ناز، نرگس خود را نديده اي
    از ترکتاز لشکر بيداد غافلي
  • برقي کز اوست سينه ابر بهار چاک
    نسبت به شوخي تو بود پاي در گلي
  • در ديده نظارگيان ماهپاره اي است
    از آفتاب حسن تو هر پاره دلي
  • گر تشنه وصال محيط است آب تو
    در جويبار جسم به آن بحر واصلي
  • در خواب ناز نرگس خود را نديده اي
    از ترکتاز فتنه بيدار غافلي
  • افکنده اي بساط اقامت به زير چرخ
    در تنگناي بيضه ز گلزار غافلي
  • چون رشته دست پيش گهر مي کني دراز
    از گنج خويش در ته ديوار غافلي
  • زان چون جرس هميشه دلت مي تپد که تو
    در کاروان ز قافله سالار غافلي
  • بي حاصلي که زنده نباشد دلش به عشق
    در چشم اهل ديد بود نخل ماتمي
  • چون حلقه، ديده نگران شو تمام عمر
    شايد به روي خود در توفيق وا کني
  • جز نقش يوسفي نبود در بساط صبر
    تو جهد کن که آينه را (با صفا کني)
  • در نامرادي اين همه بيداد مي کني
    گر چرخ بر مراد تو گردد چها کني؟
  • قالب تهي ز خويش ( )
    چون بهله دست (در کمر مدعا کني)