167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • چون مني تو که در فرمان تست
    نسل آن در امر تو آيند چست
  • آن صفت در امر تو بود اين جهان
    هم در امر تست آن جوها روان
  • منتظر ماني در آن روز دراز
    در حساب و آفتاب جان گداز
  • خلق در بازار يکسان مي روند
    آن يکي در ذوق و ديگر دردمند
  • همچنان در مرگ يکسان مي رويم
    نيم در خسران و نيمي خسرويم
  • او نداند که تو همچون ظالمان
    از برون در گلشني جان در فغان
  • خواب مي بينند و آنجا خواب نه
    در عدم در مي روند و باب نه
  • بي ادب تر نيست کس زو در جهان
    با ادب تر نيست کس زو در نهان
  • گشت بي خود مريم و در بي خودي
    گفت بجهم در پناه ايزدي
  • زآنک در خرجي در آن بسط و گشاد
    خرج را دخلي ببايد زاعتداد
  • چونک قبض آيد تو در وي بسط بين
    تازه باش و چين ميفکن در جبين
  • چشم کودک همچو خر در آخرست
    چشم عاقل در حساب آخرست
  • غم چو بيني در کنارش کش به عشق
    از سر ربوه نظر کن در دمشق
  • از وجودم مي گريزي در عدم
    در عدم من شاهم و صاحب علم
  • پيش شيخي در بخارا اندري
    تا به خواري در بخارا ننگري
  • بس کنم دلبر در آمد در خطاب
    گوش شو والله اعلم بالصواب
  • آب کوزه چون در آب جو شود
    محو گردد در وي و جو او شود
  • اين نصيحت راستي در دوستي
    در غلولي خاين و سگ پوستي
  • در ميان همدگر مردانه اند
    در غزا چون عورتان خانه اند
  • هين برو کوتاه کن اين قيل و قال
    خويش و ما را در ميفکن در وبال
  • اندر آن مزرع در آمد آن شتر
    کودک آن طبلک بزد در حفظ بر
  • از خدا مي خواه تا زين نکته ها
    در نلغزي و رسي در منتها
  • او مددهاي خرد چون در ربود
    از خزينه در آن درياي جود
  • حکمت حق در قضا و در قدر
    کرد ما را عاشقان همدگر
  • ديدشان در بند آن آگاه شير
    مي نظر کردند در وي زير زير
  • آنچنان شادند در ذل و تلف
    همچو ما در وقت اقبال و شرف
  • بنگرم در غوره مي بينم عيان
    بنگرم در نيست شي بينم عيان
  • من همي رانم شما را همچو مست
    از در افتادن در آتش با دو دست
  • هين عنان در کش پي اين منهزم
    در مران تا تو نگردي منخزم
  • شهره ما در ضعف و اشکسته پري
    شهره تو در لطف و مسکين پروري
  • اي تو در اطباق قدرت منتهي
    منتهي ما در کمي و بي رهي
  • اي عجب در عهد ما ظالم کجاست
    کو نه اندر حبس و در زنجير ماست
  • چون در افکندش بجست و جوي کار
    بعد از آن در بست که کابين بيار
  • او عوان را در دعا در مي کشيد
    کز عوان او را چنان راحت رسيد
  • گفت او گر ابلهم من در ادب
    زيرکم اندر وفا و در طلب
  • در ببستم تا کسي بيگانه اي
    در نيايد زود نادانانه اي
  • کي بود اين کفو ايشان در زواج
    يک در از چوب و دري ديگر ز عاج
  • ليک قسم متقي زين تون صفاست
    زانک در گرمابه است و در نقاست
  • ور نداري بو در آرش در سخن
    از حديث نو بدان راز کهن
  • او به نسبت با صفات حق فناست
    در حقيقت در فنا او را بقاست
  • جمله ارواح در تدبير اوست
    جمله اشباح هم در تير اوست
  • روح محجوب از بقا بس در عذاب
    روح واصل در بقا پاک از حجاب
  • هم درخت و ميوه هم آب زلال
    با بهشتي در حديث و در مقال
  • هم سرير و قصر و هم تاج و ثياب
    با بهشتي در سؤال و در جواب
  • هست در دل زندگي دارالخلود
    در زبانم چون نمي آيد چه سود
  • صد اثر در کانها از اختران
    مي رساند قدرتش در هر زمان
  • در همش آرد چو سايه در اياب
    طول سايه چيست پيش آفتاب
  • پس ز من زاييد در معني پدر
    پس ز ميوه زاد در معني شجر
  • تو به نور او همي رو در امان
    در ميان اژدها و کزدمان
  • گفتم ار چيزي نباشد در بهشت
    غير اين شادي که دارم در سرشت