167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

گلشن راز شبستري

  • چو عقلش کرد در هستي توغل
    فرو پيچيد پايش در تسلسل
  • در آلا فکر کردن شرط راه است
    ولي در ذات حق محض گناه است
  • بود نور خرد در ذات انور
    به سان چشم سر در چشمه خور
  • در او در جمع گشته هر دو عالم
    گهي ابليس گردد گاه آدم
  • ببين عالم همه در هم سرشته
    ملک در ديو و ديو اندر فرشته
  • همه در جنبش و دائم در آرام
    نه آغاز يکي پيدا نه انجام
  • تفکر کن تو در خلق سماوات
    که تا ممدوح حق گردي در آيات
  • هر آنچه در مکان و در زمان است
    ز يک استاد و از يک کارخانه است
  • چرا گه در حضيض و گه در اوجند
    گهي تنها فتاده گاه زوجند
  • يک از هاي هويت در گذشتن
    دوم صحراي هستي در نوشتن
  • به توبه متصف گردد در آن دم
    شود در اصطفي ز اولاد آدم
  • در آن روزي که گلها مي سرشتند
    به دل در قصه ايمان نوشتند
  • چو در شخص است خوانندش ملاحت
    چو در لفظ است گويندش بلاغت
  • در آن چيزي دو ساعت مي نپايد
    در آن ساعت که مي ميرد بزايد
  • نظر بگشاي در تفصيل و اجمال
    نگر در ساعت و روز و مه و سال
  • ز هرچ آن در جهان از زير و بالاست
    مثالش در تن و جان تو پيداست
  • بدين منوال باشد حال عالم
    که تو در خويش مي بيني در آن دم
  • به شوخي جان دمد در آب و در خاک
    به دم دادن زند آتش بر افلاک
  • نيايد در دو چشمش جمله هستي
    در او چون آيد آخر خواب و مستي
  • فلک سرگشته از وي در تکاپوي
    هوا در دل به اميد يکي بوي
  • عناصر گشته زان يک جرعه سر خوش
    فتاده گه در آب و گه در آتش
  • ميان در بند چون مردان به مردي
    درآ در زمره «اوفوا بعهدي »
  • گه از ديوارت آيد گاهي از بام
    گهي در دل نشيند گه در اندام
  • همي داند ز تو احوال پنهان
    در آرد در تو کفر و فسق و عصيان
  • تو را تا در نظر اغيار و غير است
    اگر در مسجدي آن عين دير است