167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • اي باد خوشخرام که گل سينه چاک توست
    در کوچه بند زلف چليپا چگونه اي؟
  • اي شعله اي که طور سپند فروغ توست
    در مجمر شکسته دلها چگونه اي؟
  • اي شاهباز دامن صحراي لامکان
    در تنگناي بيضه دنيا چگونه اي؟
  • در طبع جنگجوي تو هر چند رحم نيست
    دل مي کشد همان به تمناي آشتي
  • شامي است دل سياه که صبحش پديد نيست
    جنگي که در ميان نبود پاي آشتي
  • بيدار از نسيم قيامت نمي شود
    در هر که نيست ناله ني را سرايتي
  • در خامشي است عيش نفس هاي سوخته
    اين شمع از نسيم ندارد شکايتي
  • چون صبح، فتح روي زمين در رکاب اوست
    آن را که هست چون نفس راست رايتي
  • در منزل نخست فنا مي شود تمام
    هر چند زاد راه مهيا کند کسي
  • شيرين کنيم کام چو طوطي به حرف خوش
    گر در شکر مضايقه با ما کند کسي
  • در ساحت جهان نبود غير پاي خم
    يک گل زمين که خواب فراغت کند، کسي
  • ميزان غربت از زر و گوهر لبالب است
    در پله وطن چه اقامت کند کسي؟
  • در حفظ خنده آن دهن تنگ عاجزست
    چون شور حشر را به نمکدان کند، کسي؟
  • واصل توان به بحر ازين جويبار شد
    با تيغ چون مضايقه در جان کند، کسي؟
  • بستن نظر ز تازه خطان بي بصيرتي است
    چون در بهار پشت به بستان کند، کسي؟
  • در حفظ عشق، پرده ناموس عاجزست
    چون ماه را نهفته به دامان کند، کسي؟
  • در شوره زار، تخم ندامت ثمر دهد
    افتادگي چرا به خسيسان کند کسي؟
  • در پرده دل است تماشاي هر دو کون
    بيرون ز خود چرا به تماشا رود کسي؟
  • هر جا شديم مرکز چندين بلا شديم
    در قعر دل مگر چو سويدا رود کسي
  • در چشم اين سياه دلان نور شرم نيست
    صائب مگر به ديده عنقا رود کسي
  • مي بايدش هزار قدح خون به سر کشيد
    تا در مذاق خلق گوارا شود کسي
  • در خلوت تو کيست که سازد صدا بلند؟
    جايي که از سپند صدا نشنود کسي
  • از کاهلي فتاده ام از کاروان جدا
    در واديي که بانگ درا نشنود کسي
  • مستغني از دليل بود هر که واصل است
    در کعبه حرف قبله نما نشنود کسي
  • آن را که نيست ذوق وصال شکستگي
    در دل خلد چو شيشه خيال شکستگي