نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان هلالي جغتايي
خط سبزي که خواهد رست از آن لب چيست ميداني؟
براي کشتن من زهر دارد
در
شکر پنهان
دو جهان
در
عوض يک سر موي تو کمست
دل و جان خود چه متاعيست که نتوان دادن؟
گفته اي:
در
دين ما رسم فراموشي خطاست
چون کني از ما فراموش، اين سخن را ياد کن
زينهار! اي دل، چو آن سلطان خوبان
در
رسد
حال ما را عرضه ده، کر نشنود فرياد کن
اي دل، بکوي او مرو، از بيخودي غوغا مکن
خود را و ما را بيش ازين
در
عاشقي رسوا مکن
من حاضر و تو باکسان هر دم نمايي عشوه اي
اينها مکن، ور مي کني،
در
پيش چشم ما مکن
تا کي خورم غم و پي تسکين درد خويش
گويم بخود که:
در
ازل اين شد نصيب من؟
گر چه دور از آستان دوست گشتم خاک راه
کاش! روزي باد
در
کويش رساند گرد من
آتش عشق تو
در
جان من شيدا فتاد
شد مدد با آتش عشق تو آه سرد من
بخاک پاي تو، اي سرو ناز پرور من
که جز هواي وصال تو نيست
در
سر من
من مانده دست بر سر از ناله دل خويش
دل مانده پاي
در
گل از ديده تر من
خوابم چگونه آيد؟ کز چشم و دل همه شب
باشد
در
آب و آتش بالين و بستر من
از جور روزگار چه گويم؟ که
در
فراق
هم روز من سيه شد و هم روزگار من
فداي آن سگ کو باد جان ناتوان من
که بعد از مرگ
در
کوي تو آرد استخوان من
خوش آنکه
در
همه روي زمين تو باشي و من!
بجز من و تو نباشد، همين تو باشي و من
هلالي، بعد ازين خواهم: قدم از فرق سر سازم
که
در
راهش سر من رشکها دارد بپاي من
بهر خون ريز دلم، ترک کمان ابروي من
راست چون تير آمد و بنشست
در
پهلوي من
پيش و پس تا چند
در
روي رقيبان بنگري؟
روي ايشان را مبين، شرمي بدار از روي من
چشمت از مستي فتد هر گوشه اي،
در
حيرتم
زين که هرگز گوشه چشمت نيفتد سوي من
بر آن
در
، انتظاري مي برم، با آنکه مي دانم
که شاهان بهر درويشان نيايند از حرم بيرون
ز بهر گريه پنهاني
در
از اغيار بر بستم
ولي ديوار داد از جانب همسايه نم بيرون
يک دو روزي جلوه کن
در
شهر و از سوداي خويش
هر طرف ديوانه اي ديگر ببازاري ببين
هر شبي
در
کنج غم گريان و سوزانم چو شمع
غرق آب و آتشم، با گريه و سوزي چنين
همچو مويي شد تنم، گو: از ميان بردار عشق
بعد ازين مويي نگنجد
در
ميان ما و او
خوش باشد اگر باشم
در
طرف چمن با او
من باشم و او باشد، او باشد و من با او
جانم بر جانانست، من خود تن بي جانم
آري ز کجا باشد جان
در
تن و تن با او؟
رقيب کيست که او را سگ درش خوانم؟
اگر براند از آن کوي، من سگ
در
او
هر شبي بر آستان بزم آن مه سر نهم
تا چو مست از
در
برون آيد شوم پامال او
کار دل عشق تو شد، کارش همين باد و مباد
غير نام اين عمل
در
نامه اعمال او
تا دل بجان نايد مرا، از ديده گو:
در
دل درآ
مردم نشينست آن سرا، آنجا نخواهم جاي او
روزم از بيم رقيبان نيست ره
در
کوي او
شب روم، ليکن چه حاصل چون ببينم روي او؟
مکش هر بي گنه را، زان بترس آخر که
در
محشر
طلب دارند فردا خون چندين بي گناه از تو
هلالي بي تو
در
شبهاي هجران کيست ميداني؟
سيه بختي، که روز روشن او شد سياه از تو
ليلي و مجنون اگر ميبود
در
دوران تو
اين يکي حيران من ميگشت و آن حيران تو
بيا، تا نقد جان را برفشانم
در
هواي تو
بنه پا بر سرم، تا سر نهم بر خاک پاي تو
معاذالله! مرا
در
دادن جان نيست تقصيري
نه يک جان بلکه گر صد جان بود، سازم فداي تو
تو، اي نازک دل، آخر با جفا آزرده مي گردي
مبادا آنکه باشد آه سردي
در
قفاي تو!
مکن اظهار شکر از شيوه مهر و وفاي من
که اينها نيست هرگز
در
خور جور و جفاي تو
غم نيست گر ز مهر تو دل پاره پاره شد
اي کاش! ذره ذره شود
در
هواي تو
بس که ز غصه خون من، جوش کنان، بسر رود
در
تب اگر عرق کنم، خون چکد از جبين فرو
گر جان پاک
در
ره تو خاک شد چه باک؟
بالله! که خاک راه تو از جان پاک به
چون نگردد عمر من کوته؟ که آن زلف دراز
رشته جان مرا
در
پيچ و تاب انداخته
گر ميل باده داري، اي ترک مست، با من
در
دست هر چه دارم، بادا فداي باده
ساقيا، از آتش دل شعله
در
جانم فتاد
تا زنم آبي بر آتش، لطف کن، جامي بده
کيست آن سرو روان؟ کز ناز دامن بر زده
جامه گلگون کرده و آتش بعالم
در
زده
آن دل، که نه غم خوردي و نه آه کشيدي
در
دست غمت، آه! چه گويم چه کشيده؟
مشکل که
در
قيامت بينند اهل دوزخ
آنها که بر تو از من از تاب و تب رسيده
چون
در
همه جا عکس رخ يار توان ديد
ديوانه نيم من، که روم خانه به خانه
چه نازست اين؟ که هرگز
در
نياز ما نمي بيني
ز خواب ناز چشمت اندکي بيدار بايستي
اي گنج حسن، با تو چه حاجت بيان شوق؟
هم خود بگو که:
در
دل ويران کيستي؟
صفحه قبل
1
...
3226
3227
3228
3229
3230
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن