167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • بي انتظار يافته اي خانه در بهشت
    اينجا اگر کناره ز دنيا گرفته اي
  • صائب چنين که در پي رسم اوفتاده اي
    فرداست رنگ مردم دنيا گرفته اي
  • در زير برگ سرمکش از تيغ آفتاب
    بعد از هزار سال که باري گرفته اي
  • در هر گشودن نظر و بستن نظر
    ملکي گشاده اي و حصاري گرفته اي
  • ماهي است پيش راه تو در ظلمت فنا
    شمعي اگر به راهگذاري گرفته اي
  • در خاک و خون کشيد مرا ترک زاده اي
    مژگان به نازبالش دل تکيه داده اي
  • بر بادپاي وعده خلاقي نشسته اي
    چون سيل در قلمرو دلها فتاده اي
  • چين در کمند زلف تصرف فکنده اي
    خنجر به خون بي گنهان آب داده اي
  • نشتر ز غمزه در رگ دلها شکسته اي
    سيلاب خون ز ديده مردم گشاده اي
  • در لافگاه دعوي دل، طوق عاجزي
    از تيغ کج به گردن شيران نهاده اي
  • از ترکشش شهاب فلک تير بي پري
    در قبضه اش کمان مه نو کباده اي
  • در انتظار صحبت پروانه مشربان
    چون شمع تا به صبح به يک پا ستاده اي
  • اوراق شادماني گلهاي باغ را
    در پيش چشم بلبل، بر باد داده اي
  • اي آن که دل به عمر سبکرو نهاده اي
    در رهگذار سيل ميان را گشاده اي
  • در ابروي تو ديد و قضاي گذشته کرد
    ايمان به چين ابروي محراب داده اي
  • من کيستم، چو پل دل خود آب کرده اي
    آغوش باز در ره سيلاب کرده اي
  • در جستجوي ماهي سيمين لباس او
    تن را درين محيط چو قلاب کرده اي
  • چون طفل، گوش هوش به افسانه داده اي
    در رهگذار سيل فنا خواب کرده اي
  • چون ابر، دامن از کف دريا کشيده اي
    دل در هواي وصل گهر آب کرده اي
  • در پيش آفتاب چه پرتو دهد چراغ؟
    گل را خجل ز صبح بناگوش کرده اي
  • صائب ز فکرهاي ثريا نثار خود
    ما را چه حلقه هاست که در گوش کرده اي
  • روي زمين قلمرو سيلاب آفت است
    در رهگذار سيل چه آرام کرده اي؟
  • بي پرده رو در آينه ما نکرده اي
    خود را چنان که هست تماشا نکرده اي
  • در خلوتي که آينه بيدار بوده است
    هرگز ز شرم بند قبا وانکرده اي
  • يک نقطه نيست در خم پرگار نه فلک
    کز حسن دلپذير سويدا نکرده اي