167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • به ديگران سپر انداختن بود کارت
    رسد چو نوبت ما تير در کمان داري
  • مسلم است به سرو تو نازک اندامي
    که پيچ و تاب سر زلف در ميان داري
  • درين بهار که فصل چراندن نظرست
    در آشيانه به سر بردم از شکسته پري
  • فغان که خرج زمين شد تمام در خامي
    ز سنگ حادثه، بارم چو نخل رهگذري
  • همان ز بيم شکستن به خويش مي لرزد
    اگر چه شيشه بود در دکان شيشه گري
  • دراز کن به اثر عمر خويش را صائب
    که هست مرگ دگر در زمانه بي اثري
  • ترا که چيدن گل در خيال مي گردد
    نمي شود که ز هر خار نيشتر نخوري
  • چو مغزپسته ترا صبح در شکر گيرد
    فريب چاشني خواب اگر سحر نخوري
  • هزار لقمه ندارد زيان در آگاهي
    بهوش باش که يک لقمه بي خبر نخوري
  • دل رميده من در کمين پروازست
    چرا خبر ز من اي بي خبر نمي گيري؟
  • در آستانه ديگر سراغ خواهي کرد
    سر مرا اگر از خاک برنمي گيري
  • مده به محفل خود ره سيه زبانان را
    که خامه را يد طولاست در سخنسازي
  • چو داغ لاله مرا در جگر گره شده است
    هزار ناله خونين ز بي هم آوازي
  • ترا که ديده منزل شناس در خواب است
    همان به است به دنبال کاروان باشي
  • رود محيط گرانمايه در رکاب ترا
    اگر چو موج سبکروح خوش عنان باشي
  • کجاست دولت آنم که يار من باشي؟
    ز خود کناره کني در کنار من باشي
  • اگر شراب خوري ساقي تو من باشم
    وگر به خواب روي در کنار من باشي
  • ز شرم عشق همان نااميديم برجاست
    اگر چه در دل اميدوار من باشي
  • قدم برون مگذار از حصار خاموشي
    که خواب امن بود در ديار خاموشي
  • اگر خمش نشوي حرف زن شمرده که هست
    نفس شمرده زدن در شمار خاموشي
  • زبان چو برگ خزان ديده خاک مي ليسد
    در آن چمن که کند گل بهار خاموشي
  • سخن که تيغ زبانها ازوست جوهردار
    خسي است در قدح خوشگوار خاموشي
  • در خزينه اسرار را کليد شود
    زبان هر که شود رازدار خاموشي
  • هزار گوهر شهوار در دل شبها
    کشد به رشته ز هر پيچ و تاب درويشي
  • حضور فرش بود در جهان درويشي
    سر نياز من و آستان درويشي