نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
فرهاد و شيرين وحشي بافقي
چه شد گو باش گامي تا
در
کام
چو پا نبود چه يک فرسخ چه يک گام
از اين
در
کان به روي هر دو باز است
ره آمد شد ناز و نياز است
ز هر چيزي که هست از ما بر آن کوي
برون آريد از اين
در
کشته مشکوي
در
آن وادي که ميل دل زند گام
چه باشد جان که او را کس برد نام
چه درد است اين که
در
دل گشته انبوه
دلست اين دل نه هامون است و نه کوه
به من سرد است و با دشمن به جوش است
باو
در
گفتگو، با من خموش است
بدان هم نيز مي ماند از آن رو
که کرد او آنچه
در
يک مه به نيرو
چو يکسر خاطرش با خويشتن ديد
چو يک جان با خود او را
در
دو تن ديد
هفت اورنگ جامي
وان که با نفس تو چه صبح و چه شام
مي نهد گام سعي
در
پي کام
کاسمان و زمين و هر چه
در
او
باشد از جسم و جان چه کهنه چه نو
صبر و هوشش فتاده
در
کم و کاست
گه به جا مي نشست و گه مي خاست
همي گشت چون باد
در
گرد و خاک
به هر دشت و وادي به صد ترس و باک
نه
در
طبع اهل خرد رد چو من
يکي لقمه از وي به از صد چو من
حذر کن ز راهي که رو
در
شر است
که آن ره سوي چه تو را رهبر است
به ز خود بين همه نيک و بد را
در
ره نيک و بد افکن خود را
جامه کند از تن و زد غوطه
در
آب
تن فرو شست و بر آمد به شتاب
بانگ بر وي زد که خيز اي سست کيش
کز تو حيران مانده ام
در
کار خويش
روز و شب اين بود کار و بار او
فاش شد
در
شهر و کو کردار او
يک طرف
در
جلوه با هم جوق جوق
چون تذرو از تاج و چون قمري ز طوق
دل به وفاي تو گرو بوده ام
بي سر و پا
در
تک و دو بوده ام
گر چه به خود نيست کج اندام «الف »
بين که چه سان کج شده
در
«لام الف »
ز بس رفتار کز اسپ و شتر بود
در
و دشت از هلال و بدر پر بود
بياباني
در
او جز دام و دد ني
به جز روباه و گرگ از نيک و بد ني
ز بس
در
ياد او گم کرد خود را
بشست از لوح خاطر نيک و بد را
به سر برد اينچنين
در
گريه و سوز
نه شب را گفت شب ني روز را روز
هر آن حرفي که
در
وي چشمه دار است
ز معني موج زن يک چشمه سار است
ديوان هاتف اصفهاني
من خموشم حال من مي پرسي اي همدم که باز
نالم و از ناله خود
در
فغان آرم تو را
در
بهار از من مرنج اي باغبان گاهي اگر
ياد از بي برگي فصل خزان آرم تو را
به گردون مي رسد فرياد يارب ياربم شب ها
چه شد يارب
در
اين شب ها غم تاثير يارب ها
به دل صدگونه مطلب سوي او رفتم ولي ماندم
ز بيم خوي او خاموش و
در
دل ماند مطلب ها
دست ما گيرد مگر
در
راه عشقت جذبه اي
ورنه پاي ما کجا وين راه بي پايان کجا
ترک جان گفتم نهادم پا به صحراي طلب
تا
در
آن وادي مرا از تن برآيد جان کجا
تغافل هاي او
در
بزم غيرم کشته بود امشب
نبودش سوي من هاتف گر آن دزديده ديدن ها
پيش از هم کس افتاد
در
دام غمت هاتف
اميد کز اين غم شاد تا روز پسين بادا
ز آتش رشکم کني تا داغ، هر شب مي شوي
شمع بزم غير و مي خواهي
در
آن محفل مرا
فغان و ناله کنم صبح و شام و
در
دل يار
فغان که نيست اثر ناله و فغان مرا
فغان که
در
همه عمر يک سخن نشنيدي
ز ما و مي شنوي زين سبب ز خلق سخن ها
مهي کز دوريش
در
خاک خواهم کرد جا امشب
به خاکم گو ميا فردا، به بالينم بيا امشب
در
عاشقي هزار غم و درد هست و نيست
دردي از اين بتر که بود يار با رقيب
ز غمزه، چشم تو يک تير
در
کمان نگذاشت
که اول از دل مجروح من نشان نگذاشت
ز ناز بر دل پير و جوان
در
اين محفل
کدام داغ که آن نازنين جوان نگذاشت
يک گريبان نيست کز بيداد آن مه پاره نيست
رحم گويا
در
دل بي رحم آن مه پاره نيست
کامياب از روي آن ماهند ياران
در
وطن
بي نصيب از وصل او جز هاتف آواره نيست
عجب نبود کز آهم قامتش
در
پيچ و تاب افتد
که گردد شاخ گل از باد، گاهي راست گاهي کج
يار بي غير که مي
در
قدحش خون گردد
خون من گر همه ريزد به قدح نوشش باد
دل که خو کرده به اندوه فراغت همه عمر
با خيالت همه شب دست
در
آغوشش باد
بي تو احوال مرا
در
دل شب ها داند
هر که بي هم چو تويي صبح کند شامي چند
بر من نه از ترحم کم کرده يار بيداد
تاب جفا ازين بيش
در
من گمان ندارد
من جوان از غم آن تازه جوان خواهم مرد
در
دلم حسرت آن تازه جوان خواهد ماند
ز عشرت زان گريزانم که از غم گريم ايامي
در
اين محفل به کام دل دمي گر بيغمي خندد
صفحه قبل
1
...
3220
3221
3222
3223
3224
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن