167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان وحشي بافقي

  • نرسد بادي ازين ره که به پيشش ندوند
    کز خداوند خبر چيست در آن وز چه پيام
  • هر که بگذشت به خاک در دولت اثرت
    يافت بر وفق ارادت همه کار و همه کام
  • کام حاصل نشود وحشي ازين گفت و شنود
    در ره فکر منه گام و زبان بند به کام
  • گرمي مهر تو هردم مي شود در دل ز ياد
    تا ز ماه عارضت بنمود خط عنبرين
  • شد بهار اما چه خوشحالي مرا چون بي قدش
    شاخ گل در ديده مي آيد چو ميل آتشين
  • بلبل از گل در شکايت غنچه خندان از نشاط
    گل پريشان زين حکايت بر جبين افکنده چين
  • غنچه گو دلتنگ شو کو خرده اي دارد به کف
    کز نسيمش کيسه پردازيست هر سو در کمين
  • تا چرا خود را نمي بيند ز نامش سر فراز
    رخنه ها در سينه کرد از رشک عينش حرف سين
  • ز برج عدلش ار خورشيد بر باغ جهان تابد
    به بازار آورد گل باغبان در بهمن و آبان
  • فتاده گرگ را با ميش در ايام او وصلت
    صداي نغمه سور است و آواز ني چوپان
  • مگر با جود او انداخت دريا پنجه در پنجه
    وگرنه پوست از بهر چه رفت از پنجه مرجان
  • به جرم چين ابرويي زند مريخ را گردن
    در آن ايوان که دارد قهرمان قهر او ديوان
  • در آن ميدان که صف بندند گردان دغا پيشه
    اجل از جا جهاند رخش و پيش صف دهد جولان
  • جهاني از زمين آن بادپاي برق سرعت را
    که برق و باد را پيشي دهد در پويه سد ميدان
  • ز خاکش مايه هر چار عنصر در سکون اما
    شود آتش به هنگام شتابش اصل چار ارکان
  • کند کاري که وقتي کشتي نوح نبي کرده
    چو در صحراي کين از خون دشمن سرکند توفان
  • برآري از نيام قهر شمشيري که در آتش
    برآرد غسل هر جان کز لباس تن شود عريان
  • ز آبش قطره اي گر در زلال زندگي افتد
    سرا پا زخم گيرد ماهي اندر چشمه حيوان
  • چو بگشايد خدنگ قهر و راند تيغ کين گردد
    از اين يک رخنه اندر سنگ وزان يک رخنه در سندان
  • در آن ايوان که باشد قابض ارواح بر مسند
    کمان او بود حاجب سنان او بود دربان
  • حسام قهر او را مرگ روز کين بگنجاند
    جهان اندر جهان جان در ميان قبضه و يلمان
  • ز تيغش هر دهن کز پيکر دشمن پديد آيد
    نهد در وي ز پيکان پياپي رشته دندان
  • به نام ايزد چه بستاني در او سد گلبن دولت
    ز هر گلبن هزاران غنچه فرمان وي خندان
  • به حق خود عمل فرماي يعني بگذران از وي
    اگر وحشي به گستاخي صفيري زد در اين ميدان
  • در آن مصاف که باشد اجل سراسيمه
    ز گير و دار جوانان و هاي و هوي يلان
  • زنند فتح و ظفر هر دو در رکاب تو دست
    شوي سوار بر آن گرم خيز برق عنان
  • همچو گل در زير گل باشيد اي گلها نهان
    زانکه آغاز بهاري شد بتر از سد خزان
  • آنکه در پاي شکوفه مي زد اين موسم نوا
    پيش پيش نخل تابوت است اکنون نوحه خوان
  • ده زبان سهل است ، گو با سد زبان سوسن برآ
    کز براي نوحه در کار است بسيارش زبان
  • در جواني رفت و دل زينسان جوانان برگرفت
    چون نسوزد از چنين رفتن دل پير و جوان
  • همچو غنچه تازه رو رفتن نه کار هر کسي ست
    خار در کف اول فصل بهار از گلستان
  • کاروانهاي ثواب و روزه و حج و زکات
    کرده پيش از خود روان در دار ملک جاودان
  • گر نيايد بر زمين پايش ز شادي دور نيست
    در ره ليلي زند چون پاي مجنون آبله
  • نسبت خود مي کند گوهر به دندانش درست
    در کف دستش از آن دارد صدف چون آبله
  • يک شرار از قاف قهرش در دل دريا فتاد
    جوش زد چندانکه از وي شد گهر چون آبله
  • بسکه بر هم زد ز شوق ابر جودش دست خويش
    شد کف دست صدف از در مکنون آبله
  • صبح عيد است و تماشاگه گيتي در شاه
    شاه چون عيد مجسم به سر مسند و گاه
  • مرگ در قلزم قهرش اگر افتد به مثل
    جان برون بردن از آن ورطه نيارد به شناه
  • شاهراه نفس دشمن جاهش که در او
    بر سخن راه گذر بسته ز بس ناله و آه
  • هچ جا ملک دلي نيست که تسخير نکرد
    نام نيک تو که باشد همه جا در افواه
  • دشمنت در ته چاهيست که روح از بدنش
    چون پرد تا به قيامت نرسد بر لب چاه
  • چوکان در سينه دارم رخنه ها از تيغ بدخويي
    ز پيکانهاي خون آلود او پر لعل پيکاني
  • به افسون سخن بندم زبان نکته گيري را
    که خود را بي نظير عصر داند در سخنداني
  • که در دم بر تو خوانند از طريق خود پسنديها
    چو مضموني ز نظم خود بر آن سنگين دلان خواني
  • خوش آن کو بر در دونان نريزد آبروي خود
    به کنج فقر اگر جانش برون آيد ز بي ناني
  • نسبتي هست چو با اسب تو او را در اصل
    گر ز پس مانده خويشش بنوازد شايد
  • حاکم تو باش و جانب خود گير و حکم کن
    کردم در اين معامله من با تو کوتهي
  • قرعي نه و انبيقي و حلي و نه عقدي
    در بوته گداز زر و نه نار و نه دود است
  • سيماب در او عقد وفا بسته بر آتش
    از هردو عجب اينکه نه بود و نه نمود است
  • آن نغمه پر حال که در کوي خموشان
    هر ناله اش از عهده سد جان به درآيد