نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان وحشي بافقي
نرسد بادي ازين ره که به پيشش ندوند
کز خداوند خبر چيست
در
آن وز چه پيام
هر که بگذشت به خاک
در
دولت اثرت
يافت بر وفق ارادت همه کار و همه کام
کام حاصل نشود وحشي ازين گفت و شنود
در
ره فکر منه گام و زبان بند به کام
گرمي مهر تو هردم مي شود
در
دل ز ياد
تا ز ماه عارضت بنمود خط عنبرين
شد بهار اما چه خوشحالي مرا چون بي قدش
شاخ گل
در
ديده مي آيد چو ميل آتشين
بلبل از گل
در
شکايت غنچه خندان از نشاط
گل پريشان زين حکايت بر جبين افکنده چين
غنچه گو دلتنگ شو کو خرده اي دارد به کف
کز نسيمش کيسه پردازيست هر سو
در
کمين
تا چرا خود را نمي بيند ز نامش سر فراز
رخنه ها
در
سينه کرد از رشک عينش حرف سين
ز برج عدلش ار خورشيد بر باغ جهان تابد
به بازار آورد گل باغبان
در
بهمن و آبان
فتاده گرگ را با ميش
در
ايام او وصلت
صداي نغمه سور است و آواز ني چوپان
مگر با جود او انداخت دريا پنجه
در
پنجه
وگرنه پوست از بهر چه رفت از پنجه مرجان
به جرم چين ابرويي زند مريخ را گردن
در
آن ايوان که دارد قهرمان قهر او ديوان
در
آن ميدان که صف بندند گردان دغا پيشه
اجل از جا جهاند رخش و پيش صف دهد جولان
جهاني از زمين آن بادپاي برق سرعت را
که برق و باد را پيشي دهد
در
پويه سد ميدان
ز خاکش مايه هر چار عنصر
در
سکون اما
شود آتش به هنگام شتابش اصل چار ارکان
کند کاري که وقتي کشتي نوح نبي کرده
چو
در
صحراي کين از خون دشمن سرکند توفان
برآري از نيام قهر شمشيري که
در
آتش
برآرد غسل هر جان کز لباس تن شود عريان
ز آبش قطره اي گر
در
زلال زندگي افتد
سرا پا زخم گيرد ماهي اندر چشمه حيوان
چو بگشايد خدنگ قهر و راند تيغ کين گردد
از اين يک رخنه اندر سنگ وزان يک رخنه
در
سندان
در
آن ايوان که باشد قابض ارواح بر مسند
کمان او بود حاجب سنان او بود دربان
حسام قهر او را مرگ روز کين بگنجاند
جهان اندر جهان جان
در
ميان قبضه و يلمان
ز تيغش هر دهن کز پيکر دشمن پديد آيد
نهد
در
وي ز پيکان پياپي رشته دندان
به نام ايزد چه بستاني
در
او سد گلبن دولت
ز هر گلبن هزاران غنچه فرمان وي خندان
به حق خود عمل فرماي يعني بگذران از وي
اگر وحشي به گستاخي صفيري زد
در
اين ميدان
در
آن مصاف که باشد اجل سراسيمه
ز گير و دار جوانان و هاي و هوي يلان
زنند فتح و ظفر هر دو
در
رکاب تو دست
شوي سوار بر آن گرم خيز برق عنان
همچو گل
در
زير گل باشيد اي گلها نهان
زانکه آغاز بهاري شد بتر از سد خزان
آنکه
در
پاي شکوفه مي زد اين موسم نوا
پيش پيش نخل تابوت است اکنون نوحه خوان
ده زبان سهل است ، گو با سد زبان سوسن برآ
کز براي نوحه
در
کار است بسيارش زبان
در
جواني رفت و دل زينسان جوانان برگرفت
چون نسوزد از چنين رفتن دل پير و جوان
همچو غنچه تازه رو رفتن نه کار هر کسي ست
خار
در
کف اول فصل بهار از گلستان
کاروانهاي ثواب و روزه و حج و زکات
کرده پيش از خود روان
در
دار ملک جاودان
گر نيايد بر زمين پايش ز شادي دور نيست
در
ره ليلي زند چون پاي مجنون آبله
نسبت خود مي کند گوهر به دندانش درست
در
کف دستش از آن دارد صدف چون آبله
يک شرار از قاف قهرش
در
دل دريا فتاد
جوش زد چندانکه از وي شد گهر چون آبله
بسکه بر هم زد ز شوق ابر جودش دست خويش
شد کف دست صدف از
در
مکنون آبله
صبح عيد است و تماشاگه گيتي
در
شاه
شاه چون عيد مجسم به سر مسند و گاه
مرگ
در
قلزم قهرش اگر افتد به مثل
جان برون بردن از آن ورطه نيارد به شناه
شاهراه نفس دشمن جاهش که
در
او
بر سخن راه گذر بسته ز بس ناله و آه
هچ جا ملک دلي نيست که تسخير نکرد
نام نيک تو که باشد همه جا
در
افواه
دشمنت
در
ته چاهيست که روح از بدنش
چون پرد تا به قيامت نرسد بر لب چاه
چوکان
در
سينه دارم رخنه ها از تيغ بدخويي
ز پيکانهاي خون آلود او پر لعل پيکاني
به افسون سخن بندم زبان نکته گيري را
که خود را بي نظير عصر داند
در
سخنداني
که
در
دم بر تو خوانند از طريق خود پسنديها
چو مضموني ز نظم خود بر آن سنگين دلان خواني
خوش آن کو بر
در
دونان نريزد آبروي خود
به کنج فقر اگر جانش برون آيد ز بي ناني
نسبتي هست چو با اسب تو او را
در
اصل
گر ز پس مانده خويشش بنوازد شايد
حاکم تو باش و جانب خود گير و حکم کن
کردم
در
اين معامله من با تو کوتهي
قرعي نه و انبيقي و حلي و نه عقدي
در
بوته گداز زر و نه نار و نه دود است
سيماب
در
او عقد وفا بسته بر آتش
از هردو عجب اينکه نه بود و نه نمود است
آن نغمه پر حال که
در
کوي خموشان
هر ناله اش از عهده سد جان به درآيد
صفحه قبل
1
...
3218
3219
3220
3221
3222
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن