167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • چنان در رشته طول امل پيچيده اي صائب
    که صحراي طلب را زلف شبگيرست پنداري
  • غزال شوخ چشم من ز مردم وحشتي دارد
    که در آغوشم از آغوش بيرون است پنداري
  • شکوهي در نظر جا کرده از حسن گرانسنگش
    که با شوخي سراپا کوه تمکين است پنداري
  • مجو چون غافلان از عالم اسباب بيداري
    که پيدا کم شود در پرده هاي خواب بيداري
  • دل روشن بود از ديده بي خواب مستغني
    چراغ روز باشد در شب مهتاب بيداري
  • چنان مجنون من محوست در نظاره ليلي
    که چون جوهر نمي خيزد ز زنجير من آوازي
  • ميسر نيست از من واکشيدن حرف چون طوطي
    در آن محفل که نبود چهره آيينه پردازي
  • نيم از هرزه پروازان درين بستانسرا صائب
    همين در خانه خود مي کنم چون چشم پروازي
  • سزاوار دل بي تاب صحرايي نمي يابم
    سپند من مگر در وادي محشر کند بازي
  • گرفتاري غذاي روح باشد مرغ زيرک را
    حرامت باد اگر در دام بهر دانه آويزي
  • نخواهي شد دگر محتاج دامنگيري مردم
    اگر يک بار در دامان شب مردانه آويزي
  • ازان پيچيده ام همچو صدا در ظرف خاموشي
    که نتواند نهاد انگشت کس بر حرف خاموشي
  • رفيق راه دور بيخودي شايسته مي بايد
    مده در منتهاي مستي از کف دامن ساقي
  • چرا از غيرت مذهب بود کم غيرت مشرب؟
    مرا در حلقه اهل ريا مگذار اي ساقي
  • چراغ طور در فانوس مستوري نمي گنجد
    برون آور مرا از پرده پندار اي ساقي
  • درشتي ها بود در پرده نرمي هاي گردون را
    نباشد لقمه اين سنگدل از استخوان خالي
  • مکن چين جبين زنهار در کار گرفتاران
    که سوهاني است بند دوستي را چين پيشاني
  • غزال از دور باش وحشت من راه گرداند
    مرا در دامن صحرا نمي بايد نگهباني
  • کند بر ديده سودايي من شهر را زندان
    نفس چون راست سازد گردبادي در بياباني
  • نمي گرديد بي شيرازه اوراق وجود من
    اگر مي بود در دستم سر زلف پريشاني
  • ندارد ديده کوتاه بينان نور آگاهي
    وگرنه هست در هر نقطه پنهان يک جهان معني
  • ز بيم چشم بد، يوسف لباس بندگان پوشد
    ازان در پرده الفاظ مي گردد نهان معني
  • در احسان نارسايي نيست ارباب مروت را
    مخلد زنده ماند هر که را بخشيد جان معني
  • نگاه بي ادب در چشم قرباني نمي باشد
    چرا بي پرده پيش صائب شيدا نمي آيي؟
  • کتان جسم را در دامن مه تا نيندازي
    برون از پرده انديشه باطل نمي آيي