167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • کعبه را چون محمل ليلي به راه انداختم
    شوق من نگذاشت در سنگ نشان استادگي
  • لازم پيري است صائب برگريزان حواس
    در فتادن چون کند برگ خزان استادگي؟
  • رفت در بيهوده گردي عمر ما چون گردباد
    ما سبک مغزان کجاييم و کجا افتادگي
  • دانه را سرسبز سازد، قطره را گوهر کند
    در جهان خاک باشد کيميا افتادگي
  • داد شبنم را درين بستانسرا چون مردمک
    در حريم ديده خورشيد جاافتادگي
  • پا به دامن کش در ايام کهنسالي که هست
    بي نياز از منت خشک عصا افتادگي
  • بيد مجنون در تمام عمر سر بالا نکرد
    حاصل بي حاصلي نبود به جز شرمندگي
  • از طريق کسب نتوان در نظرها شد عزيز
    گوهر از صلب صدف مي آورد ار زندگي
  • از وجود ما گل آلودست اين آب زلال
    ورنه دردي نيست در جام شراب زندگي
  • جلوه صبح نشاطش خنده واري بيش نيست
    دل منه بر باده پا در رکاب زندگي
  • عمر جاويدان اگر دل را نمي سازد سياه
    در سياهي از چه پنهان است آب زندگي؟
  • هر چه باشد نيستي در پي ندارد بيم مرگ
    بر نفس پيوسته لرزد کامياب زندگي
  • خاک صحراي عدم را مي شمارد توتيا
    قطره زد هر کس دو روزي در رکاب زندگي
  • گر درين عالم نبودي موج اشک و مد آه
    آيه رحمت نبودي در کتاب زندگي
  • در ته ابرست دايم آفتاب زندگي
    بي سياهي نيست هرگز داغ آب زندگي
  • مي شود از تلخي تعبير، زهر ناگوار
    در نظرها گر چه شيرين است خواب زندگي
  • تا نفس در سينه ها مشق سراسر مي کند
    کاغذ با دست اوراق کتاب زندگي
  • نيست چنداني که سازد گرم چشم روزني
    جلوه پا در رکاب آفتاب زندگي
  • بر سکندر شد گوارا تشنگي، تا خضر را
    غوطه در زهر ندامت داد آب زندگي
  • چون حباب پوچ از پاس نفس غافل مشو
    کز نسيمي رخنه افتد در حصار زندگي
  • چون نگردد سبز در ميدان جانبازان عشق؟
    نيست خضر نيک پي گر شرمسار زندگي
  • دارد از هر موجه اي صائب درين وحشت سرا
    نعل بي تابي در آتش جويبار زندگي
  • هر که در کار جهان سوزد دماغ زندگي
    دود تلخي دارد از نور چراغ زندگي
  • گر به اين دستور گردد رعشه پيري زياد
    نم نخواهد ماند صائب در اياغ زندگي
  • توتيا سازد به رغبت خاک صحراي عدم
    هر که واکرده است چشمي در جهان زندگي