نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
از نزول درد و غم اظهار دلگيري خطاست
حيف باشد
در
به روي ميهمان بندد کسي
چون قفس
در
هر رگم چاکي سراسر مي رود
دست عشق لاابالي را چسان بندد کسي؟
راه امن بيخودي را کاروان
در
کار نيست
دل چرا صائب به اين افسردگان بندد کسي؟
مطلب کونين
در
آغوش ترک مدعاست
برنيايد مطلبش تا مدعا دارد کسي
استخوانم توتيا شد از گراني هاي جان
اين زره را چند
در
زير قبا دارد کسي؟
خار صحراي ملامت خواب مخمل مي شود
آتش شوقي اگر
در
زير پا دارد کسي
شد حصاري شمع
در
فانوس از پروانه ها
بد گمان با پاکدامانان چرا باشد کسي؟
با وجود عشق، عاقل بودن از ديوانگي است
شهر تا باشد چرا
در
روستا باشد کسي؟
خنده کردن، رخنه
در
قصر حيات افکندن است
خانه دربسته باشد تا غمين باشد کسي
اضطراب دل مرا سر
در
بيابان مي دهد
محرميت گر دهد جايم به پهلوي کسي
آسمان تا بود،
در
ناسازگاري طاق بود
راست نامد اين کمان هرگز به بازوي کسي
از شکايت گرچه صد طومار
در
دل داشتم
شست از لوح دلم آيينه روي کسي
سنگ را
در
جذبه از دست فلاخن مي کشي
جامه خاکستري از دوش گلخن مي کشي
لب گشودم، غوطه
در
اشک پشيماني زدم
گلبن من تا قيامت غنچه بودي کاشکي
خاک ما
در
گوشه ميخانه بودي کاشکي
حشر ما با شيشه و پيمانه بودي کاشکي
در
غم روي زمين افکند معموري مرا
سيل دايم فرش اين ويرانه بودي کاشکي
در
حريم زلف، بي مانع سراسر مي رود
دست ما را اعتبار شانه بودي کاشکي
حسن را دارالاماني نيست چون آغوش عشق
شمع
در
زير پر پروانه بودي کاشکي
آشنايي
در
محبت پرده بيگانگي است
با من آن ناآشنا بيگانه بودي کاشکي
در
قناعت مي شود هر ناگواري خوشگوار
خاک پيش مور قانع با شکر باشد يکي
صحبت روشن ضميران زنگ از دل مي برد
آب
در
گوهر نگردد سبز از استادگي
شهره مي سازد سخن را
در
جهان استادگي
مي کند اين آب روشن را روان استادگي
زندگي با تازه رويان عمر مي سازد دراز
سرو را دارد جوان
در
بوستان استادگي
از اقامت سبز شد
در
جوي خضر آب حيات
مي شود زنگار بر آب روان استادگي
پاي
در
دامن کشيدن نيست بر پيران گران
بار باشد بر دل سرو جوان استادگي
صفحه قبل
1
...
3209
3210
3211
3212
3213
...
6717
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن