نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
جاني که به راه عشق تو
در
خطر است
بس ديده ز جاهلي بر او نوحه گر است
در
ظاهر و باطن آنچه خير است و شر است
از حکم حقست و از قضا و قدر است
دل
در
بر هر که هست از دلبر ماست
هرجا جهد اين برق از آن گوهر ماست
عشقي نه به اندازه ما
در
سر ماست
و اين طرفه که بار ما فزون از خر ماست
آنجا که جمال و حسن آن دلبر ماست
ما
در
خور او نه ايم و او درخور ماست
مي گويد عشق
در
دو گوشم همه شب
اي واي بر آن کسي که بي وي خسبد
جانها ز خوشي بي سر و پا رقص کنند
در
گوش تو گويم که کجا رقص کنند
در
خلوت يک زمانه با حق بودن
از جان و جهان و اين و آن بيش ارزد
بي زارم از آن ملک که دريوزه بود
بي زارم از آن عيد که
در
روزه بود
اي ني تو از اين لب آمدي
در
فرياد
آن لب را بين که اين لبت را دم داد
هرجان که چو کارد با تو
در
بند زر است
گر تيغ زني از بن دندان بکشد
در
گريه خون مرا شکر خند تو کرد
بي بند مرا از اين جهان بند تو کرد
دل
در
پي دلدار بسي تاخت و نشد
هر خشک و تري که داشت درباخت و نشد
از نادره گي و از غريبي که ويست
در
عين دلست و دل به شک مي آيد
در
عشق تن و عقل و دل و جان نبود
هرکس که چنين نگشت او آن نبود
گفتم که مگر دست کسي
در
تو رسد
چون به ديدم که خود همه دست تو بود
گر
در
سر و چشم عقل داري و صبر
بفروش زبان را و سر از تيغ بخر
زين روز شبان کجا برد بو شب و روز
خود
در
شب وصل عاشقان کو شب و روز
با خويشتنم خوش است
در
پرده راز
گه صيد و گهي قيد و گهي ناز و گه آز
يعني که به صورت او نم و تر، ميريست
اين
در
معني نبات و کاچيست و عسل
ماند به سر زلف تو کز بوي خوشت
مي آورد عطار ز بيم از
در
و بام
جانم به لب آمده است لب پيش من آر
تا جان به بهانه
در
دهان تو نهم
تو خود به دلم دري چو فکرت شب و روز
هرگه که ترا جويم
در
دل نگرم
در
عشق که او جان و دل و ديده ماست
جان و دل و ديده هر سه بردوخته ايم
گفتي که از او همه جهان آب شده است
آوخ که
در
اين آب چه مه مي بينيم
اي خوي تو
در
جهان مي و شير اي جان
از دلشده گان گناه کم گير اي جان
اي عشق تو
در
جان کسي و آن کس من
اي درد تو درمان کسي و آن کس من
چون شاه جهان نيست کسي
در
دو جهان
ني زير و نه بالا و نه پيدا و نهان
کس نيست به غير از او
در
اين جمله جهان
ني زشت و نه نيکو و نه پيدا و نهان
تو هستي من شدي از آني همه من
من نيست شدم
در
تو از آنم همه تو
در
اصل يکي بد است جان من و تو
پيداي من و تو و نهان من و تو
دل
در
تو گمان بد بر دور از تو
اين نيز ز ضعف خود برد دور از تو
گه
در
دل ما نشين چو اسرار و مرو
گه بر سر ما نشين چو دستار و مرو
رويم چو زر است
در
غم سيم برت
از دست مده تو اين زرت اي مه رو
اي
در
دل شب چو روز آخر چه کسي
هم شحنه و دزد و خواجه و هم عسسي
قالب جويست و جان
در
او آب حيات
آنجا که توئي از اين دو هم بي خبري
اي هوش تو و گوش من و حلقه
در
گر حلقه سيم و زر نبودي چه بدي
مست است خبر از تو و يا خود خبري
خيره است نظر
در
تو و با تو نظري
اين کار به کام دشمنانم تا چند
من
در
غم تو، تو فارغ از من تا کي
ديوان ناصر خسرو
روزي است از آن پس که
در
آن روز نيابد
خلق از حکم عدل نه ملجا و نه منجا
آن روز
در
آن هول و فزع بر سر آن جمع
پيش شهدا دست من و دامن زهرا
گر
در
کمال فضل بود مرد را خطر
چون خوار و زار کرد پس اين بي خطر مرا؟
از هر چه حاجت است بدو بنده را، خداي
کرده است بي نياز
در
اين رهگذر مرا
شکر آن خداي را که سوي علم و دين خود
ره داد و سوي رحمت بگشاد
در
مرا
اي ناکس و نفايه تن من
در
اين جهان
همسايه اي نبود کس از تو بتر مرا
نگه کنيد که
در
دست اين و آن چو خراس
به چند گونه بديديد مر خراسان را
شرم است نکو بحق و، خوش دانش
هر دو خوش و خوب و
در
خور و همتا
نگون سار ايستاده مر درختان را يکي بيني
دهان هاشان روان
در
خاک بر کردار ثعبان ها
در
آويزد همي هر يک بدين گفتارها زينها
صلاح خويش را گوئي به چنگ خويش و دندان ها
بماند تشنه و درويش و بيمار آنکه نلفنجد
در
اين ايام الفغدن شراب و مال و درمان ها
صفحه قبل
1
...
3206
3207
3208
3209
3210
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن