167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • چشم از فسانه ناز در خواب صبحگاهي
    مژگان ز دل فشاري دست نگار ديده
  • گل ز انفعال رويش در خار گشته پنهان
    ريحان ز شرم خطش بر خاک خط کشيده
  • مژگان ز شوخ چشمي بر هم نهاده شمشير
    از بيم جان، نگاهش در گوشه اي خزيده
  • در دست آه من نيست بر گرد او نگشتن
    بي اختيار گردد بر گرد ماه هاله
  • نچيده است گل از آفتاب در دل شبها
    ترا کسي که به گلگشت ماهتاب نديده
  • رواني از سخنم برد خشک مغزي زاهد
    که سيل کند رود در زمين آب نديده
  • مباش از سخن سخت در شکست پياله
    که بهتر از يد بيضاست پشت دست پياله
  • مکن روي در قبله بي صدق نيت
    که رسوا کند تير کج را نشانه
  • حرام است مستي بر آن عندليبي
    که خامش شود در خزان از ترانه
  • گشايش گر از بستگي چشم داري
    منه پا برون چون در از آستانه
  • مرو بي تکلف به مهمانسرايي
    که پاي تکلف بود در ميانه
  • سعادت به پرواز بسته است صائب
    هما کم ز جغدست در آشيانه
  • چون تواني کعبه مقصود را دريافتن؟
    کز گرانخوابي گره در ره چو منزل گشته اي
  • همچو خون مرده سامان تپيدن در تو نيست
    کو سماع بلبلان گرزان که بسمل گشته اي
  • مي توان از جبهه عشاق راز عشق خواند
    نيست در صحراي محشر نامه نگشاده اي
  • با لباس عنبرين امروز جولان کرده اي
    سرو را در جامه قمري خرامان کرده اي
  • در لباس اهل ماتم جلوه گر گرديده اي
    روز را بر عاشقان شام غريبان کرده اي
  • از عبادت بر قبول خلق اگر داري نظر
    روي در بتخانه از بيت الحرام آورده اي
  • مشک بر ناسورم امروز از شماتت مي فشاند
    در سر مستي سر زلف ترا پيچانده اي
  • کيست جز صائب به لوح خاک از اهل سخن
    گرد پاپوش قلم در لامکان افشانده اي
  • در تمام عمر اگر يک روز عاشق بوده اي
    از حساب زندگي روزشمار آسوده اي
  • بي قراران نيستند آسوده در زير زمين
    از گرانجانيتو بر روي زمين آسوده اي
  • گرچه داري در ميان خرمن افلاک جاي
    از غلوي حرص چون موران کمر نگشوده اي
  • پيش پاي سيل افتاده است صحراي وجود
    تو ز غفلت در خطرگاهي چنين آسوده اي
  • عشق را در پرده ناموس پنهان مي کني
    چهره خورشيد را صائب به گل اندوده اي