167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • به مظلومان سرايت مي کند فعل بد ظالم
    که از بيداد شيران در نيستان آتش افتاده
  • مرا در بي قراري چون فلک معذور مي دارد
    نگاه هرکه بر رخساره آن مهوش افتاده
  • مگر در باغ راه جلوه جانانه افتاده؟
    که از مستي ز دست شاخ گل پيمانه افتاده
  • ز آبادي نظر بر سنگ طفلان است مجنون را
    وگرنه گنجها در گوشه ويرانه افتاده
  • نمي گردد ز جولان سختي ره سيل را مانع
    عبث سنگ ملامت در پي ديوانه افتاده
  • خموشي پرده پوش عيب باشد بي کمالان را
    ز بيداران بود در زير دامن پاي خوابيده
  • کمال ناقصان در شهرت بي عاقبت باشد
    کز انگشت اشارت ماه نو بر خويش باليده
  • روز را مي گذراندي که برون آيد خط
    خط برآمد، ز در لطف درآ بسم الله
  • باز کرده است در مخزن گوهر صائب
    مي خري گر گهر بيش بها بسم الله
  • خنکي در اسد از مهر جهانگير مخواه
    نفس سرد ز کام و دهن شير مخواه
  • هست در قبضه تقديرگشاد دل تنگ
    حل اين عقده ز سرپنجه تدبير مخواه
  • نيست در ديده حيرت زدگان نقش دويي
    غير يک صورت از آيينه تصوير مخواه
  • شير در بيشه خشم تو جگر مي بازد
    رنگ چون بيجگران باخته اي يعني چه؟
  • چه شبي بود که آن نرگس خواب آلوده
    دست در گردنم انداخت شراب آلوده
  • از خيال گل رخسار تو هر قطره اشک
    گل ابري است که در خون شفق غلطيده
  • ز بس که بر در بيگانگي زدم صائب
    شد از خرابه من پاي آشنا کوتاه
  • اگر چه در خور صياد نيست طعمه من
    ز صيد لاغر من دام مي شود فربه
  • دو دولت است که يکبار آرزو دارم
    تو در کنار من و شرم از ميان رفته
  • به نوبهار چنان غره اي که پنداري
    که خار در قدم موسم خزان رفته
  • اميد گوشه چشمم به دستگيري توست
    که در رکاب تو از دست من عنان رفته
  • قرارگاه تو در زير خاک خواهد بود
    تو مي بري به فلک پايه بناي که چه؟
  • ز شانه اي که به زلفت کشيده است نسيم
    هزار رشته جان در کشاکش افتاده
  • بگو به غمزه که شمشير در نيام کند
    که شرم کشور حسن ترا نسق کرده
  • فغان که شبنم مغرور ما نمي داند
    که خيمه در گذر نور آفتاب زده
  • ز خط عذار تو تا عنبرين نقاب شده
    ز هاله خوبي مه پاي در رکاب شده