167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • گفت شه جلدي مکن در مدح يار
    مدح خود در ضمن مدح او ميار
  • زانک من در امتحان آرم ورا
    شرمساري آيدت در ما ورا
  • اول فکر آخر آمد در عمل
    بنيت عالم چنان دان در ازل
  • ميوه ها در فکر دل اول بود
    در عمل ظاهر بآخر مي شود
  • راه را گم کرد و در ويران فتاد
    باز در ويران بر جغدان فتاد
  • خاک در چشمش زد و از راه برد
    در ميان جغد و ويرانش سپرد
  • کرم در بيخ درخت تن فتاد
    بايدش بر کند و در آتش نهاد
  • زانک در راهست و ره زن بي حدست
    آن رهد کو در امان ايزدست
  • يکسواره مي رود شاه عظيم
    در کف طفلان چنين در يتيم
  • در چه دريا نهان در قطره اي
    آفتابي مخفي اندر ذره اي
  • ساعتي گرگي در آيد در بشر
    ساعتي يوسف رخي همچون قمر
  • دوستان در قصه ذاالنون شدند
    سوي زندان و در آن رايي زدند
  • در جهان بازگونه زين بسيست
    در نظرشان گوهري کم از خسيست
  • در رود در قلب او از راه عقل
    نقد او بيند نباشد بند نقل
  • در درون دل در آيد چون خيال
    پيش او مکشوف باشد سر حال
  • در کف داود کاهن گشت موم
    موم چه بود در کف او اي ظلوم
  • در پيش چون بندگان در ره شود
    تا نبايد زو کسي آگه شود
  • هم درين نحسي بگردان اين نظر
    در کسي که کرد نحست در نگر
  • مکر مي سازند قومي حيله مند
    تا که شه را در فقاعي در کنند
  • چون دل او در رضا آرد عمل
    آفتابي دان که آيد در حمل
  • هين به پشت آن مکن جرم و گناه
    که کنم توبه در آيم در پناه
  • کي چناري کف گشايد در دعا
    کي درختي سر فشاند در هوا
  • دست و پا در حق ما استايش است
    در حق پاکي حق آلايش است
  • چونک موسي اين عتاب از حق شنيد
    در بيابان در پي چوپان دويد
  • هر گيا را کش بود ميل علا
    در مزيدست و حيات و در نما
  • اي خنک آن را که بيند روي تو
    يا در افتد ناگهان در کوي تو
  • دفع کن از مغز و از بيني زکام
    تا که ريح الله در آيد در مشام
  • غل بخل از دست و گردن دور کن
    بخت نو در ياب در چرخ کهن
  • در زمان شاخ از ثمر سابق ترست
    در هنر از شاخ او فايق ترست
  • گر شود قلبي خريدار محک
    در محکي اش در آيد نقص و شک
  • آن يکي پران شده در لامکان
    وين يکي در کاهدان همچون سگان
  • مشورت در کارها واجب شود
    تا پشيماني در آخر کم بود
  • چون در آيد در تک دريا بود
    ديده فرعون کي بينا بود
  • محتسب در نيم شب جايي رسيد
    در بن ديوار مستي خفته ديد
  • تو وراي عقل کلي در بيان
    آفتابي در جنون چوني نهان
  • تا در آن عالم فراغت باشدم
    در چنين درخواست حلقه مي زدم
  • سالها ره مي رويم و در اخير
    همچنان در منزل اول اسير
  • در ميان جان ايشان خانه گير
    در فلک خانه کن اي بدر منير
  • جنس را بين نوع گشته در روش
    غيبها بين عين گشته در رهش
  • در خبر آمد که خال مؤمنان
    خفته بد در قصر بر بستر ستان
  • او پس در مدبري را ديد کو
    در پس پرده نهان مي کرد رو
  • گر يکي فصلي دگر در من دمد
    در ربايد از من اين ره زن نمد
  • در زمان در رو فتاد و مي گريست
    کاي خدا اينها نشان منکريست
  • دزد يعني خاک گويد هيچ هيچ
    شحنه او را در کشد در پيچ پيچ
  • صدق تو آورد در جستن ترا
    جستنم آورد در صدقي مرا
  • در جمادات اين چنين حيفي نرفت
    زد در آن ناکفو امير داد نفت
  • گفت چون وهمست ما هر دو يکيم
    در مقام احتمال و در شکيم
  • گر در آميزد تو گويي طامعست
    ورني گويي در تکبر مولعست
  • هان و هان منگر تو در زفتي من
    که کمم در وقت جنگ از پيرزن
  • چون تنازع در فتد در تنگ کاه
    دانه آن کيست آن را کن نگاه