167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عراقي

  • از خود بدرآ، در رخ خوبان نظري کن
    در خان منشين چون در گلزار گشادند
  • مانده ام در چاه هجران، پاي در دنبال مار
    دست در کام نهنگ جان ستان انداخته
  • آورده روي در روي با شاهدي شکر لب
    در کف مي صبوحي، در سر مي شبانه
  • نارفته در ميانه که موجيم در ربود
    وافکند در ميانه لآلي و گوهرم
  • ذره اي خاکيم حيران در هواي مهر تو
    در سر از سودات شوري در جهان انداخته
  • عشاقنامه عراقي

  • وامقي گشته در پي عذرا
    گاه در شهر و گاه در صحرا
  • در ترقي است کار ما در عشق
    بلکه اخلاص شد ريا در عشق
  • ديوان فرخي سيستاني

  • خوي نيکوي تو بر ما در اندوه ببست
    در اندوه ببست و در شادي بگشاد
  • در بزرگي با تواضع، در سياست باسکون
    درسخا باتازه رويي، در جواني با وقار
  • به در او دو هفته خدمت کن
    وز در او بآسمان در ياز
  • در مصاف دشمنان گربا کمان شورش گرفت
    مرد در جوشن بلرزد پيل در بر گستوان
  • در آفتاب رو و در نگر بسايه خويش
    در آينه نگر و روي خوب خويش ببين
  • ديوان فروغي بسطامي

  • هرگز کسي نيايد غير از تو در خيالم
    تا کيست در خيالت يا چيست در کمانت
  • مات خط تو بودم در نشئه نباتي
    خاک در تو بودم در عالم جمادي
  • ديوان قاآني

  • هر در و گوهري که فرو ريخت در زمان
    شد همچو گنج قارون در خاک مضمرا
  • ابر و دريا در شمار قطره نايد
    در کجا در پيش بذل بيشمارت
  • خلد تيرش آنگونه در سنگ خارا
    که در جامه سوزن در اندام نشتر
  • در ار بر وي ببنديم کار بسته شود
    به آنکه در بگشاييم تا گشايد در
  • ور آن نگار پري پيکرست در بگشاي
    مباد آنکه بماند دراز در پس در
  • اي کز هواي مدح تو در حالتند و رقص
    افکار در ضماير و ابکار در حجال
  • در هم مپسنديد تني را که وجودش
    در دور ملک خوار ترست از در و درهم
  • تير در شستش عقابي مانده چون ماهي بشست
    تيغ در دستش نهنگي کرده در عمان وطن
  • در سر بازار واجب در ديار ممتنع
    ممکن سرگشته را در سر عجب سوداستي
  • تو در خور مني من در خور تو زانک
    تو نادري به حسن من در سخنوري
  • سپر بر پشت و تيغ کينه در مشت
    کمان در دست و تير فتنه در شست
  • نمايند در جهان همه شکر جود او
    چه در هند برهمن چه در روم جاثليق
  • ديوان محتشم کاشاني

  • در پرده عذار او در بسته گلستاني
    در رمز دهان او سر بسته معمائي
  • بود خاک غفلتم در ديده جوهر شناس
    کز خزف نشناختم در خاصه در شاهوار
  • چون خلق در مقام سبک روحي آردش
    در زير پاي او نبود مور در عذاب
  • راي تو در امور کليد در صلاح
    فکر تو در مهام دليل ره صواب
  • من در زمان اين ملک مشتري غلام
    با اين همه در رچو محيطم در اضطراب
  • بر غريبي شهرياري از تفقد در گشود
    در به روي خيربندان بر رخش بستند در
  • چو در ميان الاغان سفر کند هرگز
    نه در مقدمه باشد نه در کنار و ميان
  • در دست نداشت غير اشعار نفيس
    در پاي تو ريخت آنچه در دستش بود
  • ديوان مسعود سعد سلمان

  • ز تابش آب شود در در ميان صدف
    ز رنج خون شودي لعل در دل خارا
  • فلک در سندس نيلي هوا در چادر کحلي
    زمين در فرش زنگاري که اندر حله خضرا
  • رايهاي تو در آفاق مصالح بدرست
    سعدهاييست که در انجم و در ابر اجست
  • کوه در حلم و ابر در جودي
    شير در رزم و ماه بر گاهي
  • هر بيت که در مدح تو خواهم آراست
    در خورد تو نيست بلکه در طاقت ماست
  • توصيفات مسعود سعد سلمان

  • باشد منظوم در برشته وليکن
    در تو منظوم و رشته از در بيرون
  • ديوان فيض کاشاني

  • روح در پرواز آيد ز استماع بيت بيت
    افکند در سينه آتش آورد در ديده آب
  • در گردنت صبا چو تنم خاک ره شود
    در کوي دوست ريزش و در رهگذار دوست
  • گر باغ تماشاي ترا در نگشايد
    در حسرت آن در پس ديوار توان بود
  • گه در آتش ميرود گاهي در آب
    خاک بر سر در هواها ميرود
  • دواي درد من درديست سوزان
    که آتش در زند در گرم و در سرد
  • تا چه کند در دل و در جان مرد
    نشأه اين باده چو در سر دويد
  • شهريارم آرزو شد در ديار در ديار
    در ديارم برد آخر تا ديار شهريار
  • خويشتن را بي محابا در خطرها در فکن
    در ميان بحر رو وابسته ساحل مباش
  • دانا در اينجهان ننهد دل تنش درو
    چون جان اوست در تن چون مرغ در قفص
  • زين جهان در پرده ميجوئيم راه آن جهان
    در قفس در جستجوي آشيان افتاده ايم
  • در سر هوس ساقي و در دست مي لعل
    در پاي خم و خانه خمار بميرم
  • بمقصود از طلب چون در رسيدي
    رسيدي در مزيد و در مزيدن
  • در اينجا گر بحال خود بگرئي
    در آنجا در خوشي و خنده باشي
  • در کنارم بودي و ميسوخت جانم در ميان
    آتش سوزان نهان چون در ميان انداختي
  • ديوان اشعار منصور حلاج

  • بهيچ باب از اين در طريق رفتن نيست
    کجا رويم از اين در کدام در داريم
  • مثنوي معنوي

  • در تصور ذات او را گنج کو
    تا در آيد در تصور مثل او
  • در مريدان در فکند از شوق سوز
    بود در خلوت چهل پنجاه روز
  • زاد مردي چاشتگاهي در رسيد
    در سرا عدل سليمان در دويد
  • بهر غسل ار در روي در جويبار
    بر تو آسيبي زند در آب خار
  • چون ملک انوار حق در وي بيافت
    در سجود افتاد و در خدمت شتافت
  • اينش گويد نيست چون تو در وجود
    در جمال و فضل و در احسان و جود
  • گر در افتد در زمين و آسمان
    زهره هاشان آب گردد در زمان
  • همچنين در غيب انواعست اين
    در زيان و سود و در ربح و غبين
  • در سه گز قالب که دادش وا نمود
    هر چه در الواح و در ارواح بود
  • هيچ بي تاويل اين را در پذير
    تا در آيد در گلو چون شهد و شير
  • خاربن در قوت و برخاستن
    خارکن در پيري و در کاستن
  • عاد را تو باد دادي در جهان
    در فکندي در عذاب و اندهان
  • مردي مردان ببندد در نفس
    در زن و در مرد افروزد هوس
  • پس تو اي ناشسته رو در چيستي
    در نزاع و در حسد با کيستي
  • صد هزاران ماهي از درياي پر
    در دهان هر يکي در و چه در
  • احمدم در مانده در دست يهود
    صالحم افتاده در حبس ثمود
  • در کشيدش در کنار از مهر مرد
    بر نيامد با خود آن دم در نبرد
  • مشورت کردند در تعويق کار
    تا معلم در فتد در اضطرار
  • آن دقوقي در امامت کرد ساز
    اندر آن ساحل در آمد در نماز
  • در ميان موج ديد او کشتيي
    در قضا و در بلا و زشتيي
  • جمله شان از خوف غم در عين غم
    در پي هستي فتاده در عدم
  • پس چرا تو خويش را در تهلکه
    مي در اندازي چنين در معرکه
  • وهم افتد در خطا و در غلط
    عقل باشد در اصابتها فقط
  • در دو صد من شهد يک اوقيه خل
    چون در افکندي و در وي گشت حل
  • حيله انديشي که در من در رسي
    در فراق و جستن من بي کسي
  • تا که خود را در دهم در جوش من
    تا رهي يابم در آن آغوش من
  • درخور آن بيخ رسته برگها
    در درخت و در نفوس و در نهي
  • ميل جان در حکمتست و در علوم
    ميل تن در باغ و راغست و کروم
  • بيشتر در آب مي افتد ثمر
    آب در پستيست از تو دور در
  • گر در آييم اي رهي در بتکده
    بت سجود آرد نه ما در معبده
  • يک فقيهي ژنده ها در چيده بود
    در عمامه خويش در پيچيده بود
  • مير مجلس نيست در دوران دگر
    جز تو اي شه در حريفان در نگر
  • هر که با دشمن نشيند در زمن
    هست او در بوستان در گولخن
  • فوت کردي در که روزي ات نبود
    که نباشد مثل آن در در وجود
  • ورنه در ماني تو در دندان من
    مخلصت نبود ز در بندان من
  • در جدال و در خصام و در ستوه
    گشت هنگامه بر آن دو کس گروه
  • اين صدفها نيست در يک مرتبه
    در يکي درست و در ديگر شبه
  • آنک در ذاتش تفکر کردنيست
    در حقيقت آن نظر در ذات نيست
  • نقش او مي گشت اندر راهشان
    در دل و در گوش و در افواهشان
  • بط حرص آمد که نولش در زمين
    در تر و در خشک مي جويد دفين
  • در نبي شارکهم گفتست حق
    هم در اموال و در اولاد اي شفق
  • عمر در محمول و در موضوع رفت
    بي بصيرت عمر در مسموع رفت
  • در نگر در شرح دل در اندرون
    تا نيايد طعنه لا تبصرون
  • آن کرامتهاي پنهانشان که آن
    در نيايد در حواس و در بيان
  • وا رهي زين روزي ريزه کثيف
    در فتي در لوت و در قوت شريف