167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • چون گل سخن گوي و خمش هرگز نباشد روترش
    در صدر دل مانند هش بر اوج چون طياره اي
  • ور آدم از ايوان دل درنامدي در آب و گل
    تدريس با تقديس او بالاتر از اسماستي
  • ور هستي تن لا شدي اين نفس سربالا شدي
    بعد از تمامي لا شدن در وحدت الاستي
  • گر ضعف و سستي نيستي در ديده خفاش تن
    بر جاي يک خورشيد صد خورشيد جان افزاستي
  • گر نيک و بد نزد خدا يک سان بدي در ابتلا
    با جبرئيل ماه رو ابليس هم سيماستي
  • از شمس تبريزي ببين هر ذره را نور يقين
    گر ذوق در گفتن بدي هر ذره اي گوياستي
  • تو قفل دل را باز کن قصد خزينه راز کن
    در مشکلات دو جهان نبود سؤالت حاجتي
  • دريوزه اي دارم ز تو در اقتضاي آشتي
    دي نکته اي فرموده اي جان را براي آشتي
  • گر دستبوس وصل تو يابد دلم در جست و جو
    بس بوسه ها که دل دهد بر خاک پاي آشتي
  • چون ابر دي گريان شدم وز برگ و بر عريان شدم
    خواهم که ناگه درغژم خوش در قباي آشتي
  • خاموش کن اي بي ادب چيزي مگو در زير لب
    تا بي ريا باشد طلب اندر دعاي آشتي
  • در عشق تو چون دم زدم صد فتنه شد اندر عدم
    اي مطرب شيرين قدم مي زن نوا تا صبحدم
  • تو همچو آتش سرکشي من همچون خاکم مفرشي
    در من زدي تو آتشي خوشي خوشي خوشي خوشي
  • راقي جان در مي دمد چون پور مريم رقيه اي
    ساقي ما هم مي کند چون شير حق کراريي
  • گر درک بت را بشکند صد بت تراشد در عوض
    ور بشکند دو سه سبو کم نيستش فخاريي
  • اي بلبل ار چه يافتي از دولت گل لحن خوش
    زينهار فراموشت شود در انس کم گفتاريي
  • ديدن روزي ده تو رزق حلال است تو را
    گرم به دکان چه روي در پي رزق عددي
  • عالم جان بحر صفا صورت و قالب کف او
    بحر صفا را بنگر چنگ در اين کف چه زدي
  • موج برآيد ز خود و در خود نظاره کند
    سجده کنان کاي خود من آه چه بيرون ز حدي
  • خيره ميا خيره مرو جانب بازار جهان
    ز آنک در اين بيع و شري اين ندهي آن نبري
  • هم گل سرخ و سمني در دل گل طعنه زني
    سوي فلک حمله کني زهره و مه را ببري
  • چند جنون کرد خرد در هوس سلسله اي
    چند صفت گشت دلم تا تو بر او برگذري
  • اي دل سرگشته شده در طلب ياوه روي
    چند بگفتم که مده دل به کسي بي گروي
  • گر صفتي در دل من کژ شود آن را تو بکن
    شاخ کژي را بکند صاحب بستان به خوي
  • همچو علي در صف خود سر نبري از کف خود
    بولهب وسوسه را تا نکني راه زني
  • راه زنان را بزني تا که حقت نام نهد
    غازي من حاجي من گر چه به تن در وطني
  • خواجه چه گيري گروم تو نروي من بروم
    کهنه نه ام خواجه نوم در مدد اندر مددي
  • بر سر خرپشته من بانگ زن اي کشته من
    دانک من اندر چمنم صورت من در لحدي
  • قند تو فرخنده بود خاصه که در خنده بود
    بزم ز آغاز نهم چون تو به آغاز دري
  • هر طربي که در جهان گشت نديم کهتري
    مي برمد از او دلم چون دل تو ز مقذري
  • ما گهريم و اين جهان همچو زري در امتحان
    بر سر زر برآ که لا گر تو نه اي محقري
  • در تو نهان چهارجو هيچ نبينيش که کو
    همچو صفات و ذات هو هست نهان و ظاهري
  • گفته به عقل طيره شو گفته به عشق خيره شو
    گفته به صبر خون گري در غم هجر دلبري
  • بر سر من نبشت حق در دل من چه کشت حق
    صبر مرا بکشت حق صبر نماند و صابري
  • ور دو سه روز چشم را بند کني باتقوا
    چشمه چشم حس را بحر در عيان کني
  • بس که نگنجد آن سخن کو بنبشت در دهان
    گر همه ذره ذره را بازکشي دهان کني
  • او است بهشت و حور خود شادي و عيش و سور خود
    در غلبات نور خود آه عظيم آيتي
  • عشق چو رهنمون کند روح در او سکون کند
    سر ز فلک برون کند گويد خوش ولايتي
  • کي بود آفتاب تو در دل چون حمل رسد
    تا تو چو آب زندگي بر گل و بر سمن رسي
  • لطف خيال شمس دين از تبريز در کمين
    طالب جان شوي چو دين تا به چه شکل و فن رسي
  • از سوي چرخ تا زمين سلسله اي است آتشين
    سلسله را بگير اگر در ره خود محققي
  • عشق قرابه باز و من در کف او چو شيشه اي
    شيشه شکست زير پا پاي کسي خليد ني
  • غرق غنا شو و خمش شرم بدار چند چند
    در کنف غناي او ناله آز مي کني
  • آب تو ده گسسته را در دو جهان سقا تويي
    بار تو ده شکسته را بارگه وفا تويي
  • ريگ ز آب سير شد من نشدم زهي زهي
    لايق خرکمان من نيست در اين جهان زهي
  • خامش باش و بازرو جانب قصر خامشان
    باز به شهر عشق رو اي تو فکنده در دهي
  • دوش ز درد دل مها تا به سحر نخفته ام
    ز آنک تو مکر دشمنان در حق من شنيده اي
  • آينه اي خريده اي مي نگري به روي خود
    در پس پرده رفته اي پرده من دريده اي
  • از بد و نيک مجرمان کند نشد وفاي تو
    ز آنک تو راست در کرم ثابتي و مهارتي
  • آه که در فراق او هر قدمي است آتشي
    آه که از هواي او مي رسدم ملامتي