167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • خويش را در بندگي انداختن از عقل نيست
    تا نفس داري رهين منت احسان مشو
  • نيستي آيينه تا باشي ز معني بي نصيب
    ديده را بگشاي، در هر صورتي حيران مشو
  • در مصاف چرخ صائب همت از پيران طلب
    تا نباشد اسب چوگاني به اين ميدان مشو
  • خون فاسد در بدن آهن رباي نشترست
    نيش مردم برنمي تابي رگ گردن مشو
  • جستجو صائب به جايي مي رساند خويش را
    هر قدر سختي ببيني سست در رفتن مشو
  • جنون گنجي است گوهرخيز، زنجير اژدهاي او
    تهيدستي نبيند هر که شد در گنج پاي او
  • گذارد ازترازو در فلاخن ماه کنعان را
    عزيز مصر اگر بيند جمال جانفزاي او
  • چرا از پرده بيرون آيد آن غارتگر جانها؟
    که چشمي نيست در عالم سزاوار لقاي او
  • طبلکار تو دارد اضطرابي در جهانگردي
    که پنداري زمين را مي کشند از زير پاي تو
  • مرا شرمنده کردي از دل اميدوار خود
    مبادا هيچ کافر در جهان اميدوار از تو!
  • شکوه حسن عالمسوز ازين افزون نمي باشد
    که در خواب بهاران است دايم پاسبان تو
  • نفس در سينه باد صبا مستانه مي رقصد
    همانا غنچه اي واکرده است از بوستان تو
  • مشو چون ابر غافل در بهار از گوهرافشاني
    که با درياي رحمت ديده گريان زند پهلو
  • رخنه در بيضه فولاد کند چون جوهر
    دانه ء خال تو کز دام بود ريشه او
  • در شکستن حذر از شيشه فزون بايد کرد
    لشکري را که شکسته است به دنبال مرو
  • چه بود دولت دنيا که به آن فخر کنند؟
    گشت در غار ازين شرم نهان کيخسرو
  • عمر جاويد به نظارگيان مي بخشد
    هر که چون زلف شبي روز کند در بر تو
  • لب زخم من و اظهار شکايت، هيهات
    که گشوده است بغل در هوس خنجر تو
  • اين غزل آن غزل خواجه سنايي است که گفت
    خنده گريند همي سوختگان در بر تو
  • در رياضي که تو باشي، به نظر مي آيد
    سرو چون سبزه خوابيده ز رعنايي تو
  • هرگز از شرم در آيينه نديدي خود را
    يوسفي نيست درين مصر به تنهايي تو
  • سر بسر زهره جبينان جهان چون انجم
    محو در قلزم نورند ز پيدايي تو
  • طوطيي را که به شيرين سخني مشهورست
    غوطه در زهر دهد غيرت گويايي تو
  • مغز تحقيق ز ارباب عمايم مطلب
    آنچه در سر نتوان يافت ز دستار مجو
  • در ترازوي قيامت نتوان يافت کجي
    حيف و ميل از دل و از ديده بيدار مجو