167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • نهاده هر دو قدم شاد در سراي بقا
    و زين بساط فنا هر دو دست خود شسته
  • حيات خويش در آن لقمه گر چه پنداري
    ضمير را سبل است آن و ديده را پرده
  • چرا مکن تو در اين جا مگو چرا نکنم
    که چشم جان را گشته است اين چرا پرده
  • در آن زمان که خران بول خر به بو گيرند
    زهي زمان و زهي حالت و زهي حاله
  • گر سر برون کردي مهش روزي ز قرص آفتاب
    ذره به ذره در هوا ليلي و مجنون آمدي
  • گلزار بين گلزار بين در آب نقش يار بين
    و آن نرگس خمار بين و آن غنچه هاي احمري
  • اي صلح داده جنگ را وي آب داده سنگ را
    چون اين گل بدرنگ را در رنگ ها مي آوري
  • خورشيد گويد سنگ را زان تافتم بر سنگ تو
    تا تو ز سنگي وارهي پا درنهي در گوهري
  • بي همره جسم و عرض بي دام و دانه و بي غرض
    از تلخکامي مي رهي در کامراني مي روي
  • اي چون فلک دربافته اي همچو مه درتافته
    از ره نشاني يافته در بي نشاني مي روي
  • مي ران فرس در دين فقط ور اسب تو گردد سقط
    بر جاي اسب لاغري هر سو بيابي گله اي
  • اي چشم تو چون نرگسي شد خواب در چشمم خسي
    بيدار مي بينم بسي ليک از پي دانگانه اي
  • خامش که تو زين رسته اي زين دام ها برجسته اي
    جان و دل اندربسته اي در دلبري فتانه اي
  • عاشق در اين ره چون قلم کژمژ همي رفتش قدم
    بر دفتر جان بهر او پاکيزه مسطر ساختي
  • حيوان و گاوي را اگر مردم کني نبود عجب
    سرگين گاوي را چو تو در بحر عنبر ساختي
  • در پيش آدم گر ملک سجده کند نبود عجب
    کز بهر خاکي چرخ را سقا و چاکر ساختي
  • در خاک تيره خارشي انداختي از بهر زه
    يک خاک را کردي پدر يک خاک مادر ساختي
  • در آتش خشم پدر صد آب رحمت مي نهي
    و اندر دل آب مني صد گونه آذر ساختي
  • از رشک پنهان اي پري در جان درآ تا دل بري
    اي زهره صد مشتري اي سر لطف ايزدي
  • اشکوفه ها و ميوه ها دارند غنج و شيوه ها
    ما در گلستان رخت روييده چون نيلوفري
  • مست و خرامان مي رود در دل خيال يار من
    ماهي شريفي بي حدي شاهي کريمي بافري
  • در سينه اين عشق و حسد بين کز چه جانب مي رسد
    دل را کي آگاهي دهد جز دلنوازي آگهي
  • مي دانک بي انزال او نزلي نرويد در زمين
    بي صحبت تصوير او يک مايه را نبود زهي
  • دزديد جمله رخت ما لولي و لولي زاده اي
    در هيچ مسجد مکر او نگذشته سجاده اي
  • شرمي بدار از ريش خود از ريش پرتشويش خود
    بسته دو چشم از عاقبت در هرزه لب گشاده اي
  • دامن کشانم مي کشد در بتکده عياره اي
    من همچو دامن مي دوم اندر پي خون خواره اي
  • اسرار آن گنج جهان با تو بگويم در نهان
    تو مهلتم ده تا که من با خويش آيم پاره اي
  • روزي ز عکس روي او بردم سبوي تا جوي او
    ديدم ز عکس نور او در آب جو استاره اي
  • رستي ز دام اي مرغ جان در شاخ گل آويختي
    جستي ز وسواس جنان و اندر جنان آميختي
  • اي آن که هستت در سخن مستي مي هاي کهن
    دلداريي تلقين بکن مر ترجمان را ساعتي
  • اي از کفت دريا نمي محروم کردي محرمي
    در خواب کن جانا دمي مر پاسبان را ساعتي
  • عشقت مي بي چون دهد در مي همه افيون نهد
    مستت نشاني چون دهد آن بي نشان را ساعتي
  • جز عشق او در دل مکن تدبير بي حاصل مکن
    اندر مکان منزل مکن لا کن مکان را ساعتي
  • بنگر در اين فرياد کن آخر وفا هم ياد کن
    برتاب شاها داد کن اين سو عنان را ساعتي
  • يک دم بدين سو راي کن جان را تو شکرخاي کن
    در ديده ما جاي کن نور عيان را ساعتي
  • اي نفس شير شيررگ چون يافتي زان عشق تک
    انداز تو در پيش سگ اين لوت و خوان را ساعتي
  • بانکي عجب از آسمان در مي رسد هر ساعتي
    مي نشنود آن بانگ را الا که صاحب حالتي
  • ساقي در اين آخرزمان بگشاد خم آسمان
    از روح او را لشکري وز راح او را رايتي
  • کو شيرمردي در جهان تا شيرگير او شود
    شاه و فتي بايد شدن تا باده نوشي يا فتي
  • آخر چه باشد گر شبي از جان برآري ياربي
    بيرون جهي از گور تن و اندرروي در ساحتي
  • خود پيشتر اجزاي او در سجده همچون شاکران
    وز بهر خدمت موج او گه گه نمايد قامتي
  • چون درشوي در باغ دل مانند گل خوش بو شوي
    چون برپري سوي فلک همچون ملک مه رو شوي
  • سر در زمين چندين مکش سر را برآور شاد کش
    تا تازه و خندان و خوش چون شاخ شفتالو شوي
  • آن نرگس سرمست او و آن طره چون شست او
    و آن ساغري در دست او هر چاره بيچاره اي
  • چنگ از شمال و از يمين اندر بر حوران عين
    در گلشني پر ياسمين بر چشمه اي فواره اي
  • چون آفتاب آسمان مي گرد و جوهر مي فشان
    بر تشنگان و خاکيان در عالم غداره اي
  • مستي چو کشتي و عمد هر لحظه کژمژ مي شود
    بر موج ها بر مي زند در قلزمي زخاره اي
  • گفتا مرا شاه جهان درداد يک ساغر نهان
    خود را بديدم ناگهان در شهر جان سياره اي
  • چون معبرم خيره نگر ني رخنه پيدا و نه در
    چون چشمه اي برکرده سر بي معدني از خاره اي
  • چون نفخ صوري در صور شورنده حشر و حشر
    زنجير تو چون طوق زر تشريف هر جباره اي