167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • خداوندا در اين بيشه چه گم گشته ست انديشه
    تني تن کجا ماند ميان جان و جانانه
  • بيا اي شمس تبريزي که در رفعت سليماني
    که از عشقت همه مرغان شدند از دام و از دانه
  • به دم در چرخ مي آري فلک ها را و گردون را
    چه باشد پيش افسونت يکي ادراک پوسيده
  • گناه هر دو عالم را به يک توبه فروشويي
    چرايي زلت ما را تو در انگشت پيچيده
  • صورت مثل چادر جان رفته به چادر در
    بي صورت و بي پيکر وز هر چه مصور به
  • اي فتنه مرد و زن امشب در من بشکن
    رخت من و نقد من بردار و به يغما ده
  • فرياد رس اي جانان ما را ز گران جانان
    اي از عدمي ما را در چرخ درآورده
  • در مي شده من غرقه چون ساغر و چون کوزه
    با يار درافتاده بي حاجب و بي پرده
  • ني فکر چو دام آمد دريا پس اين دام است
    در دام کجا گنجد جز ماهي بشمرده
  • چون در سخن ها سفت و الارض مهادا گفت
    اي ميخ زمين گشته وز شهر دل آواره
  • گر در ره او مردم هم زنده بدو گردم
    خود پاره دهم او را تا او کندم پاره
  • سي روز در اين دريا پا سر کني و سر پا
    تا دررسي اي مولا اندر گهر روزه
  • جان بخشد و جان بخشد چندانک فناها را
    در خانه و مان افتد هم ماتم و هم آوه
  • من بي دل و دستارم در خانه خمارم
    يک سينه سخن دارم هين شرح دهم يا نه
  • اي شاهد بي نقصان وي روح ز تو رقصان
    وي مستي تو در سر از مات سلام الله
  • در عشرت آن دريا ني اين و نه آن بوده
    بر ساحل اين خشکي اين گشته و آن گشته
  • از حسن پري زاده صد بي دل و دل داده
    در هر طرف افتاده هم يک يک و هم جفته
  • اي جان تو جانم را از خويش خبر کرده
    انديشه تو هر دم در بنده اثر کرده
  • داني که درخت من در رقص چرا آيد
    اي شاخ و درختم را پربرگ و ثمر کرده
  • اي آنک ز يک برقي از حسن جمال خود
    اين جمله هستي را در حال عدم کرده
  • در من بنگر اي جان تا هر دو سلف خنديم
    کان خنده بي پايان آورد مدد خنده
  • حسن تو و عشق من در شهر شده شهره
    برداشته هر مطرب آن بر دف و شبابه
  • در کامه هر ماهي شستي است ز صيادي
    آن ناله کنان آوه وين ناله کنان اي وه
  • اي شادکن دل ها اندر همه منزل ها
    در حسن و وفا فردي في لطف امان الله
  • اي آنک تو را ما ز همه کون گزيده
    بگذاشته ما را تو و در خود نگريده
  • خون ريزبک عشق در و بام گرفته ست
    و آن عقل گريزان شده از خانه به خانه
  • به حق آن که در سر دارم از تو
    چو خم را وا کني سر سر مرا ده
  • چون به عالم نيست يک کس مر مکانت را عوض
    در عزاي تو مکان و لامکان بگريسته
  • مشک ها بايد چه جاي اشک ها در هجر تو
    هر نفس خونابه گشته هر زمان بگريسته
  • روي و چشم شمس تبريزي گل و نسرين بکاشت
    در ميان نرگس و گل جسم من پا کوفته
  • باد اندر امر يزدان چون نفس در امر تو
    ز امر تو دشنام گشته وز تو مدحت خوان شده
  • چشم بر ره داشت پوينده قراضه مي بچيد
    آن قراضه چين ره را بين کنون در کان شده
  • سوي صحراي عدم رو به سوي باغ ارم رو
    مي بي درد نيابي تو در اين دور زمانه
  • نه سماع است نه بازي که کمندي است الهي
    منگر سست به نخوت تو در اين بيت و ترانه
  • صد نشاط است و هوس در سر آن سرمستي
    که رخ خود به کف پاش بود ماليده
  • جان ما را به صف اول پيکار طلب
    ز آنک در پيش روي تير و سنانيم همه
  • در خانه دل اي جان آن کيست ايستاده
    بر تخت شه کي باشد جز شاه و شاه زاده
  • اي بس دغل فروشان در بزم باده نوشان
    هش دار تا نيفتي اي مرد نرم و ساده
  • آن آتشي که داري در عشق صاف و ساده
    فردا از او ببيني صد حور رو گشاده
  • اندازه تن تو خود سه گز است و کمتر
    در خان خود تو بنگر از نه فلک زياده
  • از بس شکر که جانم از مصر عشق خورده
    ني را ز ناله من در جان شکر دميده
  • مي ديد حسن خود را مي گفت چشم بد را
    ني بود و ني بيايد چون من در اين زمانه
  • ني با تو اتفاقم ني صبر در فراقم
    ز آسيب اين دو حالت جان مي شود فشرده
  • اي از تو من برسته اي هم توام بخورده
    هم در تو مي گدازم چون از توام فسرده
  • نه طالب است و نه مطلوب آن که در توحيد
    صفات طالب و مطلوب را جدا ديده
  • زهي خوشي که بگويم که کيست هان بر در
    بگويد او که منم لا اله الا الله
  • ز آب و گل چو برآمد مه دل آدم وار
    صد آفتاب چو يوسف فروشود در چاه
  • به بوي وصل دو ديده خراب و مست شده ست
    چگونه باشد يا رب وصال در ديده
  • چو چتر و سنجق آن رشک صد سليمان ديد
    گشاد هدهد جان پر و بال در ديده
  • دو ديده مست شد از جان صدر شمس الدين
    چه باده هاست از او مال مال در ديده