نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
عشق شنگ بي قرار بي سکون
چون
در
آرد کل تن را
در
جنون
در
حکايت گفته ايم احسان شاه
در
حق آن بي نواي بي پناه
بت پرستي چون بماني
در
صور
صورتش بگذار و
در
معني نگر
هستيت
در
هست آن هستي نواز
همچو مس
در
کيميا اندر گداز
زانک
در
الاست او از لا گذشت
هر که
در
الاست او فاني نگشت
رفت آن مسکين و سالي
در
سفر
در
فراق دوست سوزيد از شرر
بانگ زد يارش که بر
در
کيست آن
گفت بر
در
هم توي اي دلستان
گفت اکنون چون مني اي من
در
آ
نيست گنجايي دو من را
در
سرا
در
محاق ار ماه نو گردد دوتا
ني
در
آخر بدر گردد بر سما
ور نه اي منکر چنين دست تهي
در
در
آن دوست چون پا مي نهي
اوليا اصحاب کهفند اي عنود
در
قيام و
در
تقلب هم رقود
چون بشوراند ترا
در
امتحان
آب سرگين رنگ گردد
در
زمان
آه مي کرد و نبودش آه سود
چون
در
آمد تيغ و سر را
در
ربود
هر که را
در
دل شک و پيچانيست
در
جهان او فلسفي پنهانيست
الحذر اي مؤمنان کان
در
شماست
در
شما بس عالم بي منتهاست
اهل جنت پيش چشمم ز اختيار
در
کشيده يک دگر را
در
کنار
ليک
در
کش
در
نمد آيينه را
کز تجلي کرد سينا سينه را
بندگي
در
غيب آيد خوب و گش
حفظ غيب آيد
در
استعباد خوش
تا کشيدت اندرين انواع حال
که نبودت
در
گمان و
در
خيال
خلق را دو ديده
در
خاک و ممات
صد گمان دارند
در
آب حيات
اعتراض او را رسد بر فعل خود
زانک
در
قهرست و
در
لطف او احد
در
رحم زادن جنين را رفتنست
در
جهان او را ز نو بشکفتنست
يار آيينست جان را
در
حزن
در
رخ آيينه اي جان دم مزن
در
خزان چون ديد او يار خلاف
در
کشيد او رو و سر زير لحاف
آنک تخم خار کارد
در
جهان
هان و هان او را مجو
در
گلستان
صوفيي مي گشت
در
دور افق
تا شبي
در
خانقاهي شد قنق
مشورت مي رفت
در
ايجاد خلق
جانشان
در
بحر قدرت تا به حلق
در
تموز گرم مي بينند دي
در
شعاع شمس مي بينند في
در
دل انگور مي را ديده اند
در
فناي محض شي را ديده اند
چون نظر
در
قرص داري خود يکيست
وانک شد محجوب ابدان
در
شکيست
کشته از ره جمله شب بي علف
گاه
در
جان کندن و گه
در
تلف
وان دگر
در
نعل او مي جست سنگ
وان دگر
در
چشم او مي ديد زنگ
از دم ديو آنک او لا حول خورد
همچو آن خر
در
سر آيد
در
نبرد
در
ره اسلام و بر پول صراط
در
سر آيد همچو آن خر از خباط
بود انا الحق
در
لب منصور نور
بود انا الله
در
لب فرعون زور
وان فسون ديو
در
دلهاي کژ
مي رود چون کفش کژ
در
پاي کژ
چونک عمر شيخ
در
آخر رسيد
در
وجود خود نشان مرگ ديد
شيخ فارغ از جفا و از خلاف
در
کشيده روي چون مه
در
لحاف
صوفيي
در
خانقاه از ره رسيد
مرکب خود برد و
در
آخر کشيد
تا رسد
در
همرهان او مي شتافت
رفت
در
آخر خر خود را نيافت
گر طمع
در
آينه بر خاستي
در
نفاق آن آينه چون ماستي
صد حکايت بشنود مدهوش حرص
در
نيايد نکته اي
در
گوش حرص
زانک
در
چشمت خيال کفر اوست
وان خيال مؤمني
در
چشم دوست
يک سگست و
در
هزاران مي رود
هر که
در
وي رفت او او مي شود
چون نيابد صورت آيد
در
خيال
تا کشاند آن خيالت
در
وبال
کارکن
در
کارگه باشد نهان
تو برو
در
کارگه بينش عيان
پس
در
آ
در
کارگه يعني عدم
تا ببيني صنع و صانع را بهم
در
شنود گوش تبديل صفات
در
عيان ديده ها تبديل ذات
تا نسوزي نيست آن عين اليقين
اين يقين خواهي
در
آتش
در
نشين
باشد او
در
من ببيند عيبها
من نبينم
در
وجود خود شها
صفحه قبل
1
...
317
318
319
320
321
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن