167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • هماره تا که در آفاق هست پست و بلند
    هميشه تا که در ايام هست زشت و پليد
  • تو چون در خانه آيي خانه رشک بوستان گردد
    اگر فصل خزان در بوستان آيي بهار آيد
  • تا در جهان رود از مهر و مه سخن
    تا در زمين بود از آب و گل ثمر
  • از عدل تو آهو بره در کام پلنگان
    ايمن تر از آن طفل که در دامن مادر
  • خوبان گرفته از لب و دندان روح بخش
    نعل سمند او را در لعل و در گهر
  • نوال دست جودش زانچه در خورد قياس افزون
    عطاي طبع رادش زانچه در وهم و گمان برتر
  • ثبات خصم در ميدان رزمت بيش از آن نبود
    که مرغ پخته بر خوان و سپند خام در مجمر
  • در جان مرا ز دزد هراس از پي هراس
    در دل مرا ز ديو خطر از پي خطر
  • در وجد از ورود من احباب تن به تن
    در رقص از قدوم من اصحاب سربه سر
  • به جاي تن نهفته يک چمن شمشاد در جوشن
    به جاي سر نهاده يک احد فولاد در مغفر
  • وگر به نطفه اعداي خويش خشم آرند
    در آن زمان که رود در رحم ز صلب پدر
  • مي در جگر چو رفت شود خون و زان مي اش
    عارض به رنگ خون شد نارفته در جگر
  • در تن چو روح دارم گور عور باش تن
    در سر چو مغز دارم گو عور باش سر
  • با لب نوشين آمد شب دوشين به سراي
    حلقه بر در زد و برجستم و بگشودم در
  • خط تو برجي از مشک و در آن برج سهيل
    لب تو درجي از لعل و در آن درج گهر
  • ثاني رابعه يي در ورع و زهد و عفاف
    تالي آمنه يي در کرم و حسن سير
  • دوشينه کاين نيلي صدف گشت از کواکب پر درر
    در زد يکي گفتم کيي گفتا منم بگشاي در
  • القصه با صد پيچ و تاب از جاي جستم باشتاب
    از خجلتم جان در عتاب از حسرتم خون در جگر
  • در باز کردم بر رخش ديدم جمال فرخش
    وز شرم شيرين پاسخش افتاده در بوک و مگر
  • از بسکه صافست و روان هم ظاهرست و هم نهان
    همچون مضامين در بيان همچون معاني در صور
  • پرتاب کرد از سر کله از ده هلال آزرد مه
    صد خنجرش در هر نگه صد ناچخش در هر نظر
  • به پهنه يي که در آن راه گم کند خورشيد
    به لجه يي که در آن گام نسپرد صرصر
  • گرفت حلقه در را به چنگ شير خداي
    ز در نمود مر آن ژرف کنده را معبر
  • از آن سبب که در ازاي در به قول درست
    يکي به دست ز پهناي کنده بد کمتر
  • در عهد او غمي به خدا در دلم نبود
    غير از غم فراق تو اي سرو سيمبر
  • درين جهان و برون زين جهان چو جان در جسم
    درين جهان و فزون زين جهان چو جان در بر
  • نه حرف ميم مباين در او نه حرف الف
    نه نقش سيم مخالف در او نه نقش حجر
  • درين جهان و برون زين جهان چو جان در جسم
    درين جهان و فزون زين جهان چو جان در بر
  • ترا گزيده ام از هر چه در قطار وجود
    ترا ستوده ام از هر که در شمار بشر
  • دفتر ايجاد را امروز حق شيرازه بست
    تا در آرد فرد فرد اوصاف خود را در شمار
  • تيغ تو به ميدان وغا برق به خر داد
    دست تو در ايوان عطا ابر در آذار
  • هر مدح و منقبت که بود کاينات را
    در نام تو نهفته چو در دانه برگ نار
  • قربان برند بر در آن کعبه بيش و کم
    قربان کنند بر در اين کعبه بي شمار
  • آن را نهاد در کف حيدر که ها بگير
    اين رانهاد در بر خسرو که هين بدار
  • من در حيات خويش از خط و زلف تو
    افتاده ام اسير در بند مور و مار
  • از سهم تير تو در وقت دار و گير
    از بيم تيغ تو در روز گير و دار
  • جهد کن در کوچکي تا چون پدر گردي بزرگ
    سعي کن تا همچو او در کودکي يابي وقار
  • قدرش از رفعت چو اوج چرخ نايد در نظر
    جودش از کثرت چو موج بحر نايد در شمار
  • ز هر چه عقل تصور کند در او موجود
    ز هر چه وهم تفکر کند در آن بسيار
  • به صد هزار چمن نيست يک هزار و در او
    به شاخ هر گل در هر چمن هزار هزار
  • در فارس دفع فتنه يکساله در سه روز
    کرد و دو ماهه ساخت چو گردون يکي حصار
  • پرنده يي به همه ملک در هوا نپرد
    در آن زمان که شود پيک سهم او سيار
  • يک طرف موسي و تورانش به حرمت در بغل
    يک طرف عيسي و انجيلش به عزت در کنار
  • گر به قرب ما قنوعي در محبت شو حريص
    ور به وصل ما عجولي در بلا شو بردبار
  • شرع بي رونق تر از اشعار من در ملک فارس
    امن بي سامان تر از اوضاع من در روزگار
  • آن يکي در آب دريا رفت همچون لاک پشت
    وين دگر در ريگ صحرا خفت همچون سوسمار
  • گر کسي خنجر کشد بيد است آنهم در چمن
    ور تني طغيان کند سيلست آن هم در بهار
  • باغ هايي را که در گلزارشان از بي گلي
    در دو صد فصل بهاران کس نديدي يک هزار
  • آنکه چون در وصف تيغش خامه گيرم در بنان
    چو زبان شمع ز انگشتان من خيزد شرار
  • بخل از جودش سقيم و دهر از قهرش عقيم
    امن در عهدش مقيم و فتنه در عصرش فکار
  • ياد او عقلست ازان در هر سري دارد وطن
    مهر او روحست ازان در هر دلي دارد قرار
  • در رضاي ايزد و اخلاق نيک و حکم شرع
    در ولاي خواجه و انفاق مال و نظم کار
  • در دل ساغر شراب هست چو آتش در آب
    طرفه که هست آب خشک و آب روانست نار
  • جاهل از آن در ستيز عاقل از آن صلح خيز
    انده از آن در گريز شادي از آن برقرار
  • مراست در دل از آن زلف پر شکنج شکنج
    مراست در سر از آن چشم پرخمار خمار
  • آبروي هر دو را آبست فرق اينست و بس
    کاب من در نطق جاري آب او در جويبار
  • آب نهر او همي غلطان دود در پاي گل
    آب شعر من همي غلطان دود در روي يار
  • در دوشبرت جاي و گر فر نهان سازي عيان
    ذره يي نتواند از تنگي خزد در روزگار
  • رنج و راحت هر دو همسنگند در ميزان عشق
    شير و قطران هر دو همرنگند در شبهاي تار
  • گر خيل عزم او گيرد محاسب در ضمير
    جمع و خرج هر دو گيتي يک دم آرد در شمار
  • باري از بيم تو هر جاکه رود در خطرست
    هم مگر گيرد در سايه عفو تو قرار
  • در مال کس چو خواجه من باد بي طمع
    در کار دين چو عاشق من باد پاکباز
  • در چنگ او چو طره من خام شصت خم
    در دست او چو قامت من رمح هشت باز
  • تا با تو در و بام به رقص آيد از وجد
    در رقص از آن روي يکي پرده درانداز
  • ز رمح خطي او مصر و شام در زنهار
    ز تيغ طوسي او هند و روم در پرهيز
  • به سايل داد هر دري که يم در سينه مکنونش
    به زاير ريخت هر زري که کان در کيسه مکنوزش
  • در آن روزي که چون کشتي زمين در لجه هيجا
    بود از صدمه باد مخالف بيم طوفانش
  • ز شور باده درغم فرو رفت آنچنان در غم
    که خاطر شد ز غم در هم چو گيسوي پريشانش
  • بود در شخص او پنهان همه گردون و اجرامش
    بود در ذات او مضمر همه گيهان و ارکانش
  • چو خون در رگ به عرق سلطنت ساريست تأييدش
    چو جان در تن به جسم مملکت جاريست فرمانش
  • قدش که هر که در آفاق مست و مشتاقش
    لبش که هر چه در ايام محو و حيرانش
  • يکي شيرست آتش خوي و آهن دل که در هيجا
    نمايد خشک چوبي در نظر بهرام چوبينش
  • يکي در چند جا تکرار جايز در قوافيش
    نه تکراري که ديوان را رسد نقصان ز تدوينش
  • گهي از ياد دولتشه ز محنت لکنه در دالش
    گهي از ذکر حشمت شه ز عسرت لثغه در شينش
  • گهي در شعر گفتن آن همه اصرار و تعجيلش
    گهي در شعر خواندن اين همه انکار و تهدينش
  • زبان به وصف تو قاصر چو در بهار نهار
    جهان ز عدل تو خرم چو در ربيع ربوع
  • نه در ديار تو جز بحر و کان کسي مظلوم
    نه در زمان تو جز سيم و زر تني مفجوع
  • نه چو او در همه چينستان کس ديده صنم
    نه چو او در همه ترکستان کس ديده و شاق
  • ظلم در عهد تو مظلوم تر از طفل رضيع
    جود در دور تو مغبوض تر از کودک عاق
  • ز هر قهر تو شود در صف کين بهره خصم
    در سقر قسمت فساق چه باشد غساق
  • چون تيغ به دست تو بود ولوله در روم
    چون گرز به چنگ تو بود زلزله در زنگ
  • نه يک نهال چو قدر تو رسته در فردوس
    نه يک مثال چو روي تو بوده در ارژنگ
  • منشور روي و راي تو در جيب مهر و ماه
    توقيع امر و نهي تو در دست ماه و سال
  • چهر او در تتق غيب و من اينک به غياب
    گوهرافشان شده در مدح وي از درج مقال
  • اين کرده چه خدمت؟ کجا؟ هم در سفر هم در حضر
    از کي؟ ز عهد کودکي طوبي لارباب الهمم
  • پس چون کنم؟ شعري بگو بهر چه؟ بهر تهنيت
    در شأن که؟ در شأن آن مير اجل شير اجم
  • آيد که خصمش در کجا در چشم کي روز وغا
    همچون چه چون کوه بلا از فربهي نه از ورم
  • از عنف تو در رزم دو صد جيش پريشان
    از لطف تو در بزم دوصد عيش فراهم
  • در کيسه من گو نبود در هم و دينار
    بر آخور من گو نبود ابرش و ادهم
  • تا به کي در حجره پنهاني چو غلمان در بهشت
    آخر اي نوباوه حورا يکي بيرون خرام
  • در چنين روزي که مي جنبد ز وصل دوست دل
    در چنين روزي که مي پرد ز شوق جام کام
  • هر تني از خوشدلي چون شاخ گل در اهتزاز
    هر لبي از خرمي چون جام مل در ابتسام
  • شير را در عهد تو بيم هزالست از غزال
    باز را در عصر تو خوف جمامست از حمام
  • روز و شب چهر تو گردد در خيالش مرتسم
    سال و مه مهر تو جويد در ضميرش ارتسام
  • اي بسا دشتا که در وي شير ننهادي قدم
    اي بسا کوها که در وي بازنگرفتي کنام
  • هنوز ناشده از شيشه در درون قدح
    چو خون و مغز جهد تند در عروق و نظام
  • چنان ارادت شاهش دويده در رگ و پي
    که خون و مغز همه خلق در عروق و عظام
  • نام تو پرستند چه در هند و چه در چين
    مدح تو فرستند چه از مصر و چه از شام
  • بلبل شيراز در بستان زد اين دستان که عشق
    شد فرامش خلق را در قحط سال ملک شام
  • موي تو بر روي تو شاميست بر رخسار صبح
    روي تو در موي تو صبحيست در آغوش شام